بعضی ها که حسین بن علی علیه السلام را یاری نکردند، دلیلشان این بود: ما را از سر سجاده بلند مکُن حسین! بگزار عبادتی کنیم… حج را کامل بجا بیاوریم… و آنها رمی جمره کردند… و کَکِشان نگزید که در شام، بر سر و جان مبارک فرزندان رسول خدا،… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1397"
سالهاست که زینب - عارفه ای که امیرالمومنین، او را زینت دنیا و آخرت خود میداند -با آیه آیه قُم اللیل عجین گشته… نیست شبی که عمل به دستورات مُزّملش قضا شده باشد… الا یک شب… در خرابه ها… شب یازدهمین روز محاصره … یک روز بعد… بیشتر »
قدم بر میدارم و عبور میکنم از لابلای انبوهی از عزادارن چادر مشکی به سر تا دمِ درِ آشپزخانه مسجد چشمم می افتد به سمت استکان های جورواجور در صف انتظار شسته شدن! که لب تر کرده اند! و داغی سوزان بر لبهای حسین حسین گوی اهالی مسجد گذارده اند… یاد عطش… بیشتر »
فَقَطَّعوا… عکس از خودم هست. بیشتر »
امیرالمومنین، علی جان! روحی لک الفداء… هنگامی که دختر یزدگرد سوم را عزت بخشیدی؛ لباس اسارت و کنیزی را از او زدودی، تاج شاهزادگی واقعی را با عقد بسته کردن او با حُسینت، بر سرش نهادی؛ شاید با علم لدنی ات، پیش تر، اسارت زینب را دیده بودی…… بیشتر »
پُر کن دوباره کیل مرا، أیهاالعزیز! دست من و نگاه شما، أیهاالعزیز! شاعر: مریم سقلاطونی پی نوشت: آجرک الله یا صاحب الزمان! دستمان بگیر که ظهورت را به مشتی گندم ری نفروشیم… بیشتر »
«با سخنرانی حضرت حجت الاسلام و المسلمین…» ?این جمله یعنی مجالس عزاداری ما مسلمین شعور داره… «با مداحی برادر کربلایی…» ☝این جمله دوم هم اشاره میکنه که مجالس عزای ما به غیر شعور، شور هم داره… ??یعنی: روشنفکرای غربزده با پس و… بیشتر »
وقتی نور نبوت به اذن خدا در مصباح اسماعیل روشن شد کینه کردند… میگفتند نبوت باید در رگ و ریشه ما اسحاقیان باشد… گذشت… تا سال ها بعد بارقه های الهی در فرزندی از نسل عبدالمطلب، بزرگ خاندان بنی هاشم جرقه زد… از حرص کم مانده بود… بیشتر »
عمر بن قیس مشرقی میگفت: «با پسر عمویم بر امام حسین(علیه السلام) وارد شدم. آن حضرت در «قصر بنی مقاتل» بود پس بر او سلام کردیم پسر عمویم به امام(علیه السلام) گفت: “این سیاهی که در محاسن شما میبینم از خضاب است یا رنگ مویتان؟ امام(علیه السلام)… بیشتر »
در لغت نامه سفرنامه تبلیغی ما، در تعریف کسانی که به این قابلیت میرسند که به آنها بتوان گفت « آخوندتر از آخوند» اینچنین آمده است: همانها که از پای این منبر و آن منبر، در طی سالهای متمادی عمرشان، اندکی و جرعه ای کسب فیض نموده ( البته نیمی را به فراموشی… بیشتر »
شما میدونید کی بوده؟! مخترع این عبارتهای ع و ص و س و… بقیه اش رو میگم که بعد اسم ائمه و معصومین مینویسن؟! آخه یکی نیست بهش بگه بنده خدا آدم یه طومااااار متن مینویسه فقط علیه السلام و صلوات و سلام الله علیها و… اینا جا زیاد میگیرن یا دست… بیشتر »
این چندمین باریه که روحانی بالای منبر داره به خانمها تذکر میده: «خانوما! وقتی کسی داره روضه میخونه، وعظ میکنه، صحبت میکنه بالامنبر و شما هم زمان دارید صحبت میکنید طبق روایت انگاری که دارید صورت خطیب رو خراش میندازید؛ خاک میپاشید رو صورتش! … بسته… بیشتر »
باورش سخته! ولی چکار کنم که سندش منتهی الآمال هست و صحیح… ابواسحاق عمرو همدانی رو میگم… نوشتن از تابعینی بود که چهل ساااااااااال نماز صبحش رو با وضوی نماز عشاء به جا میاورد! (یعنی چهل سال کم خوردن و نخوابیدن و در کل، حذف لذت های حلال.ٔ) هر… بیشتر »
داشت وسط میدان رجز میخوند: انْ تَنْكرونى فانا بنُ جعفر … شهيد صدقٍ فى الجنان ازْهَرا يَطيرُ فيها بجناحٍ اخْضَر … كفى بهذا شرفاً فى المحشر شیربچه بنی هاشم که از ناحیه پدر ومادر، ابن ابیطالب بود… علوی بودن رو از مادر داشت و عقیلی بودن رو… بیشتر »
یادش بخیر! من و این خیابان غازیان خیلی با هم عیاق بودیم. اما الان نیمه حضوری شهروند رشتی شده ام و یکجورهائی می شود گفت که پاره وقت در انزلی زندگی میکنم! به همین خاطر کمتر اتفاق میافتد که بخواهم در شهرم مسیری را پیاده طی کنم و اطراف و اطرافیانم را دعوت… بیشتر »
مگر نه این است که برایت از جان باید گذاشت امامِ جان ! … با اتصال به تو در راهش ز جان گذشت … پس اینبار بی دوات و قلم برایت خواهم نگاشت ! سرنشتر طعنِ به خود را بر رگ ِسبابه خواهم زد تا أبجد و هوز و حطیِ ذهنم این بار در راه یاد تو به حق ریخته… بیشتر »
مثل امروزی بود… البته حدود هزارو چهارصد سال پیش… بیست و هشتم ذی الحجه… چند روز قبل از محرم… یادت هست طِرِماح! منزل عُذَیبُ الهَجانات! با چهار نفر دیگر از اهالی کوفه به امام پیوستی… ابیاتی در مدحش خواندید… طِرِماح!… بیشتر »
«-خانم سجادی نمیخوای اسمتو عوض کنی؟! #چرا استاد؟! مگه اسممون چشه؟! معنیش قشنگ و با مسماست که! -اسم گل و بلبل رو که رو آدم نمیزارن! #استاد من طلبه اسمم رو انتخاب نکردم؛ پدر و مادرم این اسم رو روم گذاشتن؛ البته معانی خوب و نیکویی داره! اما اگه من طلبه… بیشتر »
ثبت احوال تو هر شهری کارهای مهمی رو به عهده داره… وظیفه تهیه اطلاعات ثبتی اساسی مثل زاد و ولد، مرگ و میر و ازدواج و صدور مدارک هویتی مثل شناسنامه و… . ثبت احوال خدا فعالیتش خیلی خیلی گسترده تر از این حرفاست! از طرفی مورد اعتمادترین… بیشتر »
بزرگ شهر نجران! ای سپیدموی عیسی پرست! اگر میل دگرگونی داری دهان باز کن… اگر جبروت و عظمت پیغمبر که جای خود، اگر توان رجزخوانی با دو طفل همراهش را داری دهان به رجز بگشا… اگر عفیفه ای چون بانوی کنار این دو طفل در چنته یارانت داری قدم… بیشتر »
«لطفا داری میری کلیدو با خودت ببر!» وقتی همسرم داشت میرفت مسجد برا نماز ظهروعصر بهش گفتم… آخه یه در کوچیک بین حیاطمون و حیاط مسجد هست که راه میانبر محسوب میشه؛ گاهی اوقات که یادش میره کلیدو ببره زنگ میزنه درو باز کنم… زنگ تلفنی رو میگم بابا… بیشتر »
« آخوندو چه به حرفای سیاسی و مسیولیت های داخل نظام؟! منبری جماعت اسمش روشه؛ بره همون منبر و وعظش رو بچسبه از حلال حرومش بگه!…» ☝اینارو تا حالا خیلی شنیدید و شنیدیم؛ که از دهان عوام جاهل و خواص معاند در میاد! اما چرا همین جماعت وقتی یه سلبریتی میاد… بیشتر »
بنظر شما این دفعه میخوام درباره چی صحبت کنم؟! بی حجابا؟! باحجابا؟! بدحجابا؟! متوسطالحجابا؟!? با اجازه بزرگترای کوثرنتی درباره پوشش خودمون طلبه ها یه چند خطی، میخوام خط خطی کنم! چند سالیه، چندتا سوال، بدون جواب، تو ذهنمه! آقا! مانتو چند متر؟! بلندیشو… بیشتر »
یادم هست توی بازار نجف که منتهی میشه به حرم آقاامیرالمومنین _روحی له الفداء _ یه مغازه بود که صاحبش تی شرت هایی با عکس زنانی بی حجاب آویزان کرده بود! دیدید آدم کنار حرم امن اهل بیت قرار میگیره چقدر غیرت دینیش زیاد میشه و جرأت امر به معروف و نهی از منکر… بیشتر »
سیدها که از کسی هدیه نمی خوان! بچه های پیغمبر که روز عید غدیر از کسی توقع شیرینی و شکلات ندارن! سیدها فقط توقع احترام، اونهم به حرمت جدشون رو دارن… . اینا بچه های همون آقایی هستن که تو راه تبلیغ دین اهانت میشد؛ زجر میکشید؛ لب و دندان شکسته به… بیشتر »
عمامه مشکی که میبینی اولین چیزی که تو ذهنت تداعی میشه چیه؟! خب شاید بلند شدن… احترام کردن اولاد پیغمبرصلوات الله علیه و آله… صلوات فرستادن تو دل… ته کیسه های عید غدیر توی کیف? و… . وقتی روحانی ملبسی رو با عمامه مشکی میبینم یاد… بیشتر »
داشت قرمه سبزی میپخت؛ مادرم را می گویم… مثل همیشه روی ایوان؛ تا خانه بوی غذا نگیرد؛ نشسته بود کنار اجاق کوچک که تا آن روز کارهای بزرگی را در امر آشپزی به دوش کشیده بود! از آنطرف اجاق گاز پنج شعله داخل آشپزخانه برای خودش خانمی میکرد… گه گداری… بیشتر »