هر چند که آبش کم است… کشمش هایش با دُم است و هنوز خیس نخورده…
خیارش با پوست رنده شده و درجه ی رنده اش درشت تر از حد استاندارد است؛ اما اعتراف میکنم که صادقانه ترین و درعین حال خوشمزه ترین آبدوغ عُمرم را می خورم!
علی الخصوص که با مهندسیِ معکوس درست شده باشد! یعنی مردِ خانه با تمـام خستگی اش، با ریکاوریِ آبدوغهایی که در طول عمرش نوش جان فرموده، دانه دانه مزه ها را بیاد می آورد و درهم مخلوط می کند و سرآخر، برکت ها را با احترام خُرد میکند و نان ها را به دست قاتق می سپارد…
گرمای پنجمین روز تابستان برایت شیرین می شود؛ خستگی یک روز کار بیرون، از جانت به در می شود، وقتی اولین قاشقِ فست فودِ تابستانه را در دهان میگذاری…
در کمال آرامش به این می اندیشم که کُل مملکت هم در دست ما آخوندهاست و چقــدر دل زده از رفاهیم و دارائی های نظام، به سَندِ جیبمان خورده و لقمه لقمه میخوریمش!
بگذار بگویند! آرامشِ لقمه ی حلالمان را عشق است!
+سر آخر، رحمت خدا بر مردانی که برای چند و چونِ غذا نِق نمی زنند و در کارِ خانه هوایِ خانومِ خانه را دارند و گه گداری در آشپزخانه حکومت می کنند :)