در عـجبم از خودمان، که گاهی لباس ادّعا بر تنِ مُدعیِّمان عجیب لق می زند!
می گوئیم فرهنگ، می گوئیم هموطن، میگوئیم مسلمانی و گاهی در الفبای این مضامین، کلاس اولِ مداد قرمز به دستیم!
اگر متاعی کم است چه می شود مدتی به کم قانع شد؟!
اگر کم نیست و فقط عادت کرده ایم با نواخته شدن طبل شایعات به صف شویم که دیگر چه جای ادعا؟!
+ امروز واقعاً متأسف شدم! برای این فرهنگ غلط و زشت به صف شدن و چندبار به اول صف رسیدن و دوباره رفتن به انتها تا از یک چیز چندبار نصیبِ طرف شود! در گوشه ای از فروشگاه از دور نظاره می کردم؛ فروشنده به مردی مُسن می گفت: « پدرجان دو روز پیش که سه بسته شکر گرفتی! چه می کنی با این همه شکر؟!»
اصلا چرا وقتی چیزی گرون میشه به صف میشیم؟! چرا نمیخریم تا ارزون بشه؟! تا خراب شه بمونه روی یه مُشت دستِ خائنِ محتکر؟!
اگر هول نشیم و بقیه رو با شایعاتِ “نیست” و “کمیاب شده” و “بگیر بزار خونه گیر نمیاد” و “داره گرون میشه” هول نکنیم، هیچ اتفاقی نمیافته! چند ساله گرونی هست؛ اما قحطی که نیومده، کسی هم از گرسنگی نمرده الحمدلله!
فقط صفِ شورِ شِکر که نیست! یه روز پیازه، یه روز مرغ، روزِ دیگه گوجه فرنگی!
پـس کـی قراره ارتقاء پیدا کنه این فرهــنگ؟!!!