ای ذوالفقار سیدعلی، گوارای وجودت شهادت
شهادتت مبارک سردار
موضوع: "بدون موضوع"
او وارث خون شهیدان ،او سلیمانی ست
چون نقش خاتم بر نگین سرخ اسلام است
همچون حصاری دور این ملکِ سلیمانی است
شهادتت مبارک سردار…
انتقام سختی قرار است بگیرند؛ خون بهایت نابودی بنای ظلم است! ان شاءالله
شهادتت مبارک سردار…
فقط، امان از دل زینب!
قصد کرده بودم قدم بردارم به نیت درک ذرهای مصیبت اسیریات یا زینب!
سلام الله علیکِ…
نتوانستم درکت کنم؛ حتی ذرهای…
تشنگیات را؛ حتی قطرهای…
اسارتت راٰ؛ حتی لحظهای…
شاید آن مرد اعرابی که با دیدن کاروان نمادین اُسرای کربلا و اُشتران، به پهنای صورت اشک میریخت و غرور مردانهاش را با ناله٬های یا زینب یا زینب زیر پا مینهاد توانسته بود غربت شما را درک کند…
چون منی که قدم به قدم، جرعه جرعه آب نوشیدم، چگونه بگویم به فدای لب تشنه ات یا حسین!
صلی الله علیکَ…
نتوانستم مصیبت دخترانت را درک کنم ای اباعبدالله!
پای تاول نزده چگونه ادعا کند درک کرده است حال رقیهات را؟!
اگرچه برای ما راحتطلبان روزگار، چند گام برداشتن در زمین ناهموار و چند روز پیاده گز کردن سخت است و طاقتهامان زود فرسوده میشود؛ اما این اندک دشواری کجا و اسارت بناتالحسین کجا!
ما را کسی سنگ نزد! خارجیِ مان نخواند! در عوض، مشامِ روحمان را تازه کردند دخترکان عِطر به دست موکب ها… از ” هلا بیکم یا زوار ” کسی پایین تر خطابمان نکرد…
یا حسین! شبی را در جوار بارگاه یارانِ مردت، مسلم و مختار و هانی پناهنده شدیم و آرمیدیم… امان از آن شبی که سفیرت در کوچههای کوفه جایی برای در امان ماندن نداشت ای سفینهی نجات بشریت!
موکب های مسیر، مصداق زمینیِ “الذی اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف” گشته بودند و شبانه روز آنچه در چنته داشتند برای زائران مهیا میکردند… طبقهایی از طعام نتیجه پس انداز یک سالشان را به دست فرزندانشان_ نتیجهی تمام عمرشان_ میدادند و توفیق میهمانداری را از رهگذران تمنا مینمودند…
چگونه بگویم اسیری کشیدم در اربعینت! هیهات از این ادعا… هیهات…
فقط، بگویم این جمله را هم سالهاست بی هوا درک نکرده به زبان آوردهام:
امان از دل زینب!
#تجربه_نگاری_اربعین
#به_قلم_خودم
#عکس_تولیدی
یکی، از روزی که به دنیا آمد، با اخلاص تمام عیار، قلب پاک خود را با ولایت پیوند زد و با همهی وجود مطیع امام زمان خویش گشت و در همین راه هم قطعه قطعه شد!
رزمنده ی سپاه امیرالمؤمنین و امام حسن علیهماالسلام چنان خوش درخشید که وقتی علمدار سپاه حسین علیه السلام گردید، با همان اخلاص و صفای باطن، باز هم مطیع محض امام خویش بود و در برابر دشمنان امامش، چون شیر بیشه، یعنی عبّاس!
در راه سیدالشهدا آنچنان جانبازی از خود نشان داد که کمر امامش از غم او شکست!
السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیرالمومنین و الحسن و الحسین علیهم السلام…
جانباز و رزمندهی دیگری هم در کربلا حضور داشت…
جانباز سپاه امیرالمؤمنین و امامت بود؛ ولی مطیع ولایت هرگز!
سراسر وجودش مملو از هوای نفس، خباثت، ریا، خودخواهی، دنیاطلبی و…
رذائلِ درونِ قلبِ سیاهش، زمان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام هنوز نمایان نگشته بود …
بعد سالها، این لحظه، زمان آشکار شدن خباثت جانباز سپاه علی بود: والشمرُ جالسٌ علی صدره!
نویسنده: سیدمحمدصادق میرقیصری