قسم به دست بریدهات سردار!
قلمو را برداشت؛ داخل رنگ قرمز کرد؛ کشید روی زمینه… خطهای ممتدی پدید آمدند؛ از شمال تا جنوب… خطهای قرمز بودند؛ خطِّ قرمزهای ما… در عقاید، در اخلاق، در سننِ اجداد و نیاکانمان! اوضاع خوب بود تقریبا! تا اینکه یک دست دیگر آمد؛ قلمو را برداشت! زمخت نبود؛ نرمی و لطافت دستانِ لرزانش، حکایت از مرفهبودن داشت! درد را نمیفهمید؛ بلکه به آن میخندید! داعیهی صلح داشت؛ با قهقه شعار آزادی سر میداد! با لبخندی کج، قلمو را بُرد به سمت رنگی آبی، آبی سلطنتی! کشید رو خطهای قرمز؛ خطِّ قرمزها! مرزهای ما! عقایدمان! باورهای اجدادمان! افکار فرزندانمان! اعتقادات نسل بعد! ترکیبش شد رنگ بنفش… بنفش خفقان آور! قسم به دست بریدهات سردار! قسم به آن انگشترِ عقیق بجا ماندهات! دیگر مملکت را به دست نااهلش نخواهیم داد! خون در آسیاب دشمن نخواهیم ریخت! آب از روی اعتبار مملکت نخواهیم بُرد! سرداردلـها! حاج قاسم! سفارشت را به گوشیم! انگشترت را، یادگار ولایتت را برایمان در دستانت بجا گذاشتی! فهمیدیم که در لحظهی آخر هم نگران ولایت و رهبر هستی! قسم به آن دست بریدهات سربازِ وطن! تنهایش نمیگذاریم! نمیگذاریم که اصحاب ماهوارهایِ یزید که تو را جلاد و تروریسم نامیدند، انگشتری نسل حسین -علیهالسلام- را به یغما ببرند! برای وطن جان میدهیم!
نظر از: یا کاشف الکروب [عضو]
با سلام و احترام
تشکر از مطلب شماخوب شما بزرگوار
موفق باشید.
التماس دعای فرج و شهادت.
فرم در حال بارگذاری ...