دوست دارم از صدای نقاره خونه شروع کنم… وقتی تو صحن اسماعیل طلا ثانیه به ثانیه با خادمای نقاره زن، دلم از پله ها بالا میومد و پر میکشید برای شنیدن نقاره “علی موسی الرضا"… کار هر روزم بود؛ اصلا دم طلوع آفتاب و دم غروبی اگر نمیرسیدم به زیباترین سمفونی دنیا خمار بودم! انگار آداب زیارت رو هنوز کامل به جا نیاورده بودم!
سرهای زیادی تو صحن انقلاب به سمت برج ساعت، بالا گرفته شده بود؛ چشم های زیادی منتظر بودن با اولین دم خدام تو نقاره ها از شوق ببارند! خیلی ها گوشی به دست میخواستند موقع نواختن نقاره ها به عزیزانشون زنگ بزنن و مشهدی شون بکنن! خلاصه صفایی داره برا خودش که نگو…
کمی برگردیم عقب تر؛ به صحن الغدیر؛ همونجایی که قبل نماز صبح درهاش بازه به روی زائرینی که در تمنای یک پرِ گُل برگ بالای ضریح حضرت ان! اینجا تمام رنگ های ملایم و دوست داشتنی تو فضا پخش شدن… احساس میکنی ملائکه هم قرعه میندازن تا خادم عرشی این خطه حرم بشن! روضه هاش انگار وصل به آسمون!
بعد از نماز صبح چند دور که تو صحن و سرا بزنی و قدم برداری برای زیارت، میرسی به مراسم تعویض گلدسته های ضریح! خادمها با احترام و تواضع خاصی دسته گل های دنیایی رو میریزن به پای ضریح آقایی که غرق در گل های بهشتیه! تمام دسته گل های عالم به فدای ریاحین و میوه های دل پیغمبرمان!
خوب که نگاه کنی تو رگبرگ های گل ها غرور و شعف خاصی میبینی؛ گل از گلشون شکفته انگار! افتخار میکنن که تقدیم مهربان ترین رئوف دنیا شدن!
فقط صدای روضه جاروزن ها تو صحن آزادیه که کمک میکنه دل بکنی از این مراسم باشکوه و قدم برداری به سمت درهای خروج!
خادمها جارو به دست با لباس مخصوص، ردیف ایستادن و دارن عرض ارادت میکنن به مولا و سرور خودشون.. مردم اطرافشون ایستادن و با چشم های پر اشک و گلوی بغض کرده گاهی به گنبد نگاه میکنن و گاهی به خادمین حضرت! بعضی زنها دست میبرن تا تکه ای از جارویی که آغشته به ذرات مقدس حرم و بارگاه ثامنی هست تبرکاً بردارند…
حتی “ذره ای” از این احساسات وصف شدنی نیستن… حتی بنام ترین قلم زن های عالم قادر به نوشتن ” عین” حال زائر نیستن!
فقط “خودش” می داند و “او” !