امروز در حال خواندن اخبار کانال حوزه علمیه خواهران بودم که چشمانم به این خبر دوخته شد!
برایم عجیب آمد که علت گرایش پایگاه خبری و رسانهای حوزههای علمیه خواهران به این خبر چه بوده! «برای نخستینبار در استان اصفهان، زنانی با لباس فرم زرد و آبی، نه پشت میزهای دفتری که در دل عملیات روزمرهی توزیع مرسولات پستی حضور دارند» در حوزهی زنان آیا دستآورد خاصی محسوب میشود؟!
بنا ندارم دربارهی ادبیات این دست خبرها که حضور زنها در مشاغلی که به تعبیر خودشان کمتر زنانه میدانند و آن را گره میزنند به اثبات توانمندیهای این قشر صحبتی کنم و چیزی بنویسم. حتی به ادبیات فمنیستی این قبیل خبرها و نوشتارها هم کاری ندارم. گریزی هم نمیزنم به نشستها و گردهمآییها و فصلنامهها و محتوای مرتبط با حوزهی زن و خانواده و کتابهایی که هر ترم تدریسشان میکنیم و عزت زن مسلمان را چیز دیگری میدانیم و میگوییم.
فقط یک سوال: ارتباط این دست خبرها با حوزهی علمیه خواهران که رسالتش مشخص است چیست؟!
#به_قلم_خودم
کو امنیت؟!
پس امنیتیها کجا بودند؟!
پس امنیتیها چه میکردند؟!
این پرسشی بود که در اولین لحظههای پخش خبر حادثهی تروریستی کرمان، از اطراف به گوش میخورد.
غم بزرگتر از آن بود که سمت توصیفش برویم؛ تکههای بدن زائرها همچو پیکر خود سردار به زمین و هوا چسبیده بود.
و ما که این مدت، با دیدن فاجعهی غزه کمی پوستمان کلفت شده بود، تاب دیدن نداشتیم. خون پاکی که در جوار سردارشهیدمان جاری شده بود، و پرواز کرکسانی که سرمست از بوی خون دیوانهوار در شبکههای مجازی میچرخیدند… .
طی یک هفتهی اخیر، گزارش کانال سازمان اطلاعات فراجا را که میدیدم، صدها مورد برخورد با افراد داخل کشور بیوطنی است که دست در خون پاک شهیدان حادثه بردند تا دلار جیبشان تامین شود! بیغیرتهایی که نه فهم درستی از دین دارند و نه درکی از وطنپرستی! شایعهپراکنی، توهین و حرمتشکنی نسبت به فاجعهی کرمان کمترین کارشان برای برهم زدن امنیت است.
اما امنیتیها…
باید دانست که امنیتیها چندسال است جلوی ترورهای سنگینتر از این را گرفتهاند.
بخشی از امنیتیها همان سبزپوشانی هستند که سالهاست “مدافع حرم” نام دارند. همانها که این چند دهه بسیار حرف خوردند. همانها که خانوادههایشان از یک مشت بیمعرفت کنایه میشنیدند! “که این مدافعین حرم، در پشت سنگر جیبشان پر است از پولهای گزاف؛ بابت جنگ در سوریه! اخلاص کجاست!”
بله، این سوال در ذهن ما هم چرخید که امنیتیها کجا بودند؛ اما نه از باب تحقیر… قبل از این سوال، درود میفرستیم بر غیرت سربازان زینبکبری سلاماللهعلیها که سالهاست نگذاشتند صدها دخترک کاپشن صورتی با گوشوارهی قلبی داغشان در دوسالگی، دل خانواده که نه، یک ملت را بسوزاند.
این انتحاریهای داعشی که در طول این چند دهه به تعداد انگشتهای دست هم نمیرسد و صدها موردش خنثی شده است، حاصل تلاش همین امنیتیهای گمنام داخل و خارج مرزهاست.
که اگر نبودند، ایران هم در اثر کشتوکشتارهای کفتارها حذف قوم و قبیله داشت؛ آنهم دستهجمعی!
پینوشت:
کاپشن صورتی! عزیزدلم! نازنین! تو را از آغوش تکتکمان گرفتند… .
و آنها که بر روی خاک امن این کشور نشستهاند و برچهرهی امنیت، خاک میپاشند در خون تو شریکاند! بیشک… .
امروز برای اولین بار رفتم بازارچهی داخل شهرک، خرید برای خانه.
میوههایش رمقی نداشتند. پوستکلفتشان لیموترش بود به قاعدهی لیموشیرین، که خب به کار سبد میوهی پذیرایی ما نیامد.
در راه بازگشت داشتم فکر میکردم تا شب همه را نفروشد نیمی از آنها به فنا رفته…
اقتضای شهرک است دیگر.
در حال شستن میوهها آنهم بااحتیاط بودم و در ذهنم حدیث نفس میکردم:
“چرا یک چندتا امثال آیتالله قاضی نیست که میوه پلاسیدهها را ببرد! ای بابا، طلبه هم طلبههای قدیم!”
در جواب به پرسش خودم گفتم: “از کجا معلوم، شاید زنهایشان مثل زن آیتالله قاضی نیست که بخواهد میوه پلاسیده از دست شویش بگیرد و پرت نکند یکطرف!”
نمیدانم، شاید ما همراهیمان در طی سیرهی علما کم است و همسرانی همپا نیستیم؛ البته شاید!
سیرهی امالمومنین خدیجه سلاماللهعلیها را که ورق میزنی، تماما گذشت میبینی… از آبرو، مال، ….
خیلی راحت از گذشت ایشان صحبت میکنیم، بدون تصور؛ تمام اموالش را در راه سرافرازی اسلام اهدا کرد و در فقر با مومنین شریک شد.
سلام بر مادر همهی ما خدیجه بنت خویلد💚
پینوشت:
این سوال جوابهای ذهنی طلاب به برکت دروس حوزه و امثال کتابهای جواهر است؛ قدر بدانیم :)
در حکیم و کیسبودن خالق همین بس که جنس مونث را سرشار و لبریز از احساسات خلق کرد. بطور فطری وظایف مادر بودن را درونش نهاد، و از طرف دیگر بعد از فارغ شدن زن از حمل، امر کرد مادرها فارغاند از هر وظیفهای! و از اینجا، لطف مادرها شامل حالمان شد. تر و خشکمان کردند بیآنکه مسئولیتی از جانب خالق بر دوششان باشد؛ بی چشمداشت، بیاجر و مزد!
پیغمبرِ این خالق نیز از راه تشویق زنها به خانهداری و جهاد نامیدن کارهای روزمرهشان در طول زندگی، حجت را تمام کردند. همان بزرگی که به جنس مونث اعتبار داد؛ مقام مادر و زن و خواهر و دختر را از فرش دورهی جاهلیت به عرش ملکوتی اسلام کشید.
آری، با این باور اگر مردی در معرکهی جنگ زخمی برمیدارد و جانباز میشود، زن هم وقتی خوراکی میپزد برای اهل خانه و دستش خراشی برمیدارد، جانش را در جهاد خانهداری نهاده است. وقتی زایمان میکند و جسمش فرسوده میشود در راه خدا جهاد کرده و جانباز شده! جهاد زن خوب همسرداری و حسن معاشرت است.
با این دید بسیاری از سختیهای زندگی مشترک، خانهداری، و تربیت فرزند راحتتر میشود. روح مادر، با هر قدکشیدن فرزند رشد میکند؛ هرچند جسمش به سمت فرسودگی میرود. و این اقتضای خلقت است؛ باور کنیم که حیات ابد در پیش داریم!
اگر از ما سوال کنند در آنهای آخر زندگی چه خواهی کرد، بیشک سجاده است و اشک و آه! اما فاطمه سلاماللهعلیها که رسم بندگیکردن را بهتر میداند، در لحظههای آخر زندگی خانهداری و رسیدن به امور فرزندان را انتخاب کرد. فاطمه میدانست از چه طریق مقربتر است. فاطمهای که شهید در راه ولایت هم بود، میدانست برای نزدیکی بیشتر به خداوند جهاد اصلیاش چیست.
فاطمه، شاگرد اول مکتب خدا بود و استاد تمام عالم. چند و چون زنانگی را از روش و منش فاطمه باید آموخت.
رهبری هم در دیدار اخیر اولویت زن را خانهداری برشمردند و فرمودند: “بانوان عزیز جامعهی اسلامی ما سعی کنند دنبال فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها حرکت کنند؛ هم در امر خانهداری، هم در امر فعالیت اجتماعی و سیاسی، هم در حکمت و دانش.”
و باید دید کار سنگین و زمانبر بیرون از منزل چه میکند با این مخاطبهای خاص در محضر ایشان که در قاب سیما میبینم و مخاطب عام در کفِ جامعه!
یکی از همین خانمهای مسئول حاضر در دیدار اخیر رهبری، مدتها قبل در جمعی دوستانه با حالت تاسف میگفتند: “یادم نمیآید آخرین بار کی فرصت کردم برای اهل خانه آشپزی کنم!”
و مقایسه کن با دستان مبارک دختر رسول خدا که در اثر گرداندن آسیاب خانگی ترک برداشته بود و خون از آن میچکید. در عصری که پختوپز ما با کمترین زحمت ممکن است، چه میشود که خود را از این لذت محروم میکنیم؟! و البته جهادی که خدا و رسولش برایمان برنامهریزی کردند با برخی مسئولیتهای مدنی تغییرش میدهیم!
اگر در سطح جامعه نباشیم جایگزین برایش هست؛ اما اگر در خانه و کاشانهی خود نباشیم چه جایگزینی؟!
مایهی تاسفتر اینکه برخی از این زنهای مومنه که دنبال لقب و منصب نیستند، با الفاظی همچون “تکلیف است"و “وظیفهی شماست حضور در اجتماع” و امثالهم اغوا میشوند.
در هرصورت، اول و آخر کلام اینکه “مادری” جایگزینی ندارد.
عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسلام) قَالَ:
قُلْتُ أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ قَالَ الصَّلَاةُ لِوَقْتِهَا وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِعَزَّ وَ جَلَّ.
الکافی، ج 3، ص 406
آری، طبق فرمودهی امام صادق علیهالسلام در خدمت پدر و مادر بودن، بر جهاد مقدم میشود؛ چرا که آن دو در طول عمر خود به جهاد مشغول بودند. پدر در پی کسب حلال و مادر سامان دادن اوضاع خانه و تربیت فرزندان.
آری، براستی خدمتکردن به جهادگران مقدم شمرده شده است. بدان که پیشکسوتان جهاد، مقدماند.
مادرم، مادران سرزمینم، روزتان مبارک ❤
دلت که میگیرد و برای نزول آرامش و رحمت زانو میزنی در مقابل حدیث شریف کساء، نخوانده، با مرور بند بندش در ذهن خودت را حاضر و ناظر در بیت علیبنابیطالب علیهالسلام حس میکنی. و چه زیباست نقش محوری مادر خانه! چه عزتی دارد فاطمهی اطهر سلاماللهعلیها… .
یکی از ظرافتهای تربیتی موجود در این حدیث شریف، به استقبال رفتن مادرِ خانه هنگام ورود اعضای خانواده است.
پسر بزرگتر میآید، به سمت مادر میرود و مادر خودش برای خوشآمد میرود.
پسر کوچکتر کمی بعد با فاصله میآید، و باز مادر شخصا با خوشرویی تمام از او استقبال کرده و با محبتآمیزترین واژههای ممکن پسرک عزیزش را میکند.
با وارد شدن پدر خانه نیز اولین کسی که با ایشان سلام و احوالپرسی میکند مادر است. مادری که بارها پدر خانه، او را ” ای تمام هستیِ من” میخواند.
زهرا از پدرش شنیده بود: «حَقُّ الرَّجُلِ عَلَى الْمَرْأَةِ… أَن تَسْتَقْبِلَهُ عِنْدَ بَابِ بَیْتِهَا فَتُرَحِّب.»
حق مرد بر زنش این است که همسرش به استقبال مرد برود و به او خوشآمد بگوید.
(مستدرکالوسایل، ج14، ص254)
و امان از آن بابی که محل عاشقانههای علی و زهرا بود.
امان از بابی که علی بر در آن با دیدن چهرهی زهرا لبخند بر لبان حقگویش مینشست و گرد خستگی از شانههای پهن مردانهاش زدوده میشد. همان شانههایی که تنههای نامردان روز و شب به آن برمیخورد!
امان از آتشی که جرقهاش، حسادت آن زن بود! سر تا به پا دشمن، با زهرا و مادرش خدیجه… صلواتالله علیهم اجمعین.
امان از دل علی که سرشار بود از مهر دختنبی… و این شد که وقتی خبر همهمهی نبش قبر همسرش را به او رساندن، باز هم ولی وارد شد؛ ردای زرد بر دست، سرخی غضب بر چَشم، رگ غیرت از نوع برآمده بر گردن، با تکیه بر ذوالفقارش بُرندگی آن را به رخ حاضرین در بقیع رساند. نهیب اسداللهی بر لب: که وای بر آنکه نبشِ قبری کند! زمین را از خونش سیراب میکنم… .” زهرای آرام گرفته در زیر خاکهای بقیع، همان فاطمهی در زیر کساء بود؛ همانقدر محترم برای اهلش
و باز هم امان از دل علی… .
بحار الأنوار، ج43، ص171