بیابان به این خوش آب و هوائی! نعمتی است الهی!صفای ملکوتی شورزاره های قبل از مسجدت حتی پیرترین ها را جوانی بخشیده؛ سودای پیاده گَز کردن دارند تا بلکه سواری ببینند و یا حداقل در ذهن تصورش کنند و اشک بریزند از شعف تصورت! شاید با بناکردن مسجدی در دل بیابان… بیشتر »
کلید واژه: "به قلم خودم"
دستِ کجی نداشتم! آخر بچه دوساله را چه به سرقت! آنهم غیرمسلحانه! اصلا دست خودم نبود! فقط می دانم که عاشقش بودم! عاشـق گوشت! به نحوی که هم اسم فارسی اش را می گفتم و هم معادل آذری اش را : « اَتَ گوشت » خاطره ای که تداعی اش میکنم در خاطر خودم ثبت نبود؛… بیشتر »
تـو آفریده شدی، تا حسـین بن علـی، عشقش به پدر را در نام تو فریاد زند! جسارت و سب نام مبارک امیرمؤمنان را بر زبان مرتدین اینگونه جواب داد! هر چه پسر داشت مزین کرد به نام پدر! اکبر و اوسط و اصغر… تـو آفریده شدی تا خَلق و خُلق نبوی را که فخر بنی… بیشتر »
پانزده سالگی سال اعزام پسرش بود! به کجا؟! به جبهه… سید رضایش دانش آموز بود… به سن بلوغ رسیده بود؛ نه تنها بلوغ احکامی! مردی شده بود برای خودش! مرد میدان! مرد نبرد حق علیه باطل! و چقدر در عین مردانگی، برایش فرزندی خلف بودن اعتبار داشت! و… بیشتر »
قبل تر از اینها جای دیگر پاتوقمان بود! در یکی از همین بلاگ ها… یک دهه پیش وبلاگ ها هم رونق داشتند و هم صفا! نه اینکه الآنه مفهوم بگیریم از منطوقی که گذشت و بگوئیم نه رونقی هست نه صفائی! نه! همین که یک عده طلبه دور هم نشسته اند و از پشت صفحه تاچ… بیشتر »