حال خوش…
فکرهای بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش…
حافظ شیرازی
در عـجبم از خودمان، که گاهی لباس ادّعا بر تنِ مُدعیِّمان عجیب لق می زند!
می گوئیم فرهنگ، می گوئیم هموطن، میگوئیم مسلمانی و گاهی در الفبای این مضامین، کلاس اولِ مداد قرمز به دستیم!
اگر متاعی کم است چه می شود مدتی به کم قانع شد؟!
اگر کم نیست و فقط عادت کرده ایم با نواخته شدن طبل شایعات به صف شویم که دیگر چه جای ادعا؟!
+ امروز واقعاً متأسف شدم! برای این فرهنگ غلط و زشت به صف شدن و چندبار به اول صف رسیدن و دوباره رفتن به انتها تا از یک چیز چندبار نصیبِ طرف شود! در گوشه ای از فروشگاه از دور نظاره می کردم؛ فروشنده به مردی مُسن می گفت: « پدرجان دو روز پیش که سه بسته شکر گرفتی! چه می کنی با این همه شکر؟!»
اصلا چرا وقتی چیزی گرون میشه به صف میشیم؟! چرا نمیخریم تا ارزون بشه؟! تا خراب شه بمونه روی یه مُشت دستِ خائنِ محتکر؟!
اگر هول نشیم و بقیه رو با شایعاتِ “نیست” و “کمیاب شده” و “بگیر بزار خونه گیر نمیاد” و “داره گرون میشه” هول نکنیم، هیچ اتفاقی نمیافته! چند ساله گرونی هست؛ اما قحطی که نیومده، کسی هم از گرسنگی نمرده الحمدلله!
فقط صفِ شورِ شِکر که نیست! یه روز پیازه، یه روز مرغ، روزِ دیگه گوجه فرنگی!
پـس کـی قراره ارتقاء پیدا کنه این فرهــنگ؟!!!
بذری که باغبان می پاشد…
رنگی که رنگ می بازد در مقابل این هـمه اصالتِ وجود…
و مخلوقی که فریاد می زند خالق را…
+ ای انسان! همه چیز را برای تـو آفریدم و تـو را برای خودم! ( حدیث قدسی)
روزی روزگاری که از انبوه کتب قطور و ریز و درشت بر کنج و زیر و بم خانه به ستـوه آمده بودیم به مخاطب عزیز خود عرضه داشتیم: ای سیدنا! ما را رحمی ترحمی! این کتب را از برای چه برداشته سرجـای خود ننهاده ای! آخر ببین چگونه دیزاینِ منزل را برهم نمودی؟! این زبان بسته های مهربان از برای خود، صاحبِ خانه ای اند و کاشانه ای! در برج 11طبقه ی گوشه ی اتاق سکنی دارند!
در هر برهه و دهه و ماه محترم، و یا در پسِ هر سخنوری بر بالای منبر، آنها را برداشته و تا مدتی گِرد خود آورده، سخت از آنها دل کندن برایت شده مشکلی و معضلی!!!
ببین آن دم که ملائکه پر و بال خود می گسترند از برای اهل علم و مطالعه، یقین بدان که آن نازنین پر و بال لای این همه کتب صغیر و کبیر گیر کرده، کدورت خاطر آن بزرگواران زحمت کش عرش را فراهم خواهد نمود!
سیدنا هم نه برداشت نه گذاشت، سریع دکمه ی وای فای را روشن نمود گوشی را از جیب خود بیرون برکشید و با یک سرچ ساده، سندی مکتوب و مصور برایمان آورد از سیره ی علمای اسلام! و گفت: « تمسک نموده ایم به علمای متقدم و متأخر که رضوان خدا بر متقدمین و رحمت خدا بر متأخرین! »
+ و ما نیز تا به اکنون مِن باب احترام به سیره ی علما نتوانسته ایم هیچ ردیه ای بر این موثقه بیاوریم! ?
علما و کتابهایشان!
از جوانی تا پـیری چقدر خدا را می توان حـس کرد در لابلای زندگی مردانِ خـدا! جوانی ام را که مطابقت می دهم با خاطرات رجالِ دین، زوال را در افق و انتهایش میبینم! ما چه کردیم که به واقع هیچ نکردیم؛ هر چه کردیم سرباریِ مان قوی تر گشت! به واقع میان طلبگی ها تفاوت از زمین تا آسمان است… .
از دستنوشته های آیت الله مرعشی نجفی رحمة الله علیه در رابطه با خرید کتب خطی:
«کتاب کشف اللغات و الاصطلاحات تألیف علامه عبدالرحیم بن احمد هندی بهاری حنفی مشهور به سور که به درخواست فرزندش شیخ شهابالدین بهاری در سال 1160ق به نگارش درآمده و اندکی پس از اتمام آن زندگی را بدرود گفته است. این کتاب را با مزد دو سال نماز استیجاری که به نیابت از مرحوم میرزا محمد بزاز تهرانی قبول کردهام، به مبلغ بیست روپیه بریتانیایی خریداری کردم. خداوند توفیق بر انجام کار دهد. شروع نماز از ابتدای روز 21 ذیقعده سال 1322ق است.
من دلشکسته، نویسنده این کلمات در حال گرسنگی بهسرمیبرم و مدت بیست ساعت است که نتوانستهام قوتی به دست آورم تا با آن سد گرسنگی خود کنم، خداوند در کار همه گرفتاران گشایش فرماید، شهابالدین حسینی مرعشی نجفی سنه 1342ق مدرسه قوام، یکی از مدارس مشهد جدم امیرالمؤمنین روحم فدای او باد.»
گلی زواره، جامع فضل و فضیلت، ص146