سایه عشق
بی هوای دوست، ای جان دلم، جانی ندارم
دردمندم، عاشقم بی دوست، درمانی ندارم
آتشی از عشق در جانم فکندی، خوش فکندی
من که جز عشق تو آغازی و پایانی ندارم
عشق آوردم در این میخانه با مشتی قلندر
پرگشایم سوی سامانی که سامانی ندارم
عالم عشق است، هر جا بنگری از پست و بالا
سایه عشقم که خود پیدا و پنهانی ندارم
هر چه گوید عشق گوید، هر چه سازد عشق سازد
من چه گویم، من چه سازم، من که فرمانی ندارم
عاشقم، جز عشق تو، در دست من چیزی نباشد
عاشقم، جز عشق تو بر عشق برهانی ندارم
امام خمینی رحمة الله علیه
موضوع: "بدون موضوع"
قدم بر میدارم به سمت بزرگانی از جنس عالمانِ متهجدِ مجتهدپرور تا از” بزرگـی” برایم بگویند و کلامی میهمانم کنند… دست بر بابِ ورود درگه معظمشان میزنم؛ دق البابی میکنم تا قلم بر جوهرِ وثاقت زده باشم و آنچه گفته اند را خود ببینم و شنیده های غیرمکتوب را واگذارم برای غیر!
به دنبال شرحِ احوالاتِ حضرت روح الله میگردم!
دشت اولم از دست آیتی الهی از دیار کاشان است! آن مبارز بزرگ و عالمی بزرگتر، علیه الرحمة… و چه صادقانه فرمود: «تنها کسی که بعد از من امید است به درد این ملت بخورد، آقای خمینی است.»
توشه برمیگیرم و راهی دیار قم می شوم! شهر قیام! در پسِ کوچه های قدیمی چهارمردان بیتی است که روزگاری گوشِ جهان تشیع از حیث گرفتن فتوا و احکامِ الهی بدانجا بود! در پشت میز کوچکی مردی بزرگ جلوس کرده است! مرجع عالیقدر تشیع، آیت الله بروجردی! خوب که دل بدهی می توانی تصور کنی آنچه را که تاریخ از صد سال پیش نقل کرده است! آقا در جمع اصحاب نشسته اند و اشاره میکنند به روح الله جوان! : «قصد دارم زیر بازوی این جوان را بگیرم که برای اسلام و مسلمین مثمر ثمر باشد!»
و چه ثمری بالاتر از انقلابی که سراسر نـور بود!
جسم و جانم پر می کشد به سمت نجف… در میان کوچه های باریک و قدیمی کمی گز می کنم؛ می رسم به دربی که سراسر عِطر الغدیر می دهد! صدائی می شنوم از علامه ای امین که قلمش وقف دفاع از تشیع گشت! با لطفاتی سراسر لُطف فرمود: « الخمینی ذخیرة الله للشیعه؛ خمینی ذخیره ی خدا برای شیعه است.»
می روم و مینشینم چهارزانو بر پای منبر شهیدی فیلسوف، اندیشمندی مبارز، نظریه پردازی مبتکر! شهیدصدر که رحمت و رضوان خدا بر او… فرمود: «ذوبوا فی الخمینی کما هو ذاب فی الاسلام; ذوب شوید در خمینی همان گونه که او در اسلام ذوب شده است.»
در گوشه ای از مرقد مطهر پیر خمیـن می نشینم! قرار است رهبری فرزانه از امام امت بگوید! همه جمعند! به عشق دو امام و دو رهبر آمده اند! دو وارث و نائب برحقّ! او امام را خوب می شناسد؛ امام نیز او را:
«طنین صدای او که ندای حق و عدل بود در دلهای امتش و در فضای جهان هست و خواهد بود… او نمرده است و نخواهد مرد!»
و چه خوش اشاره کرد شهیدِ شکرسخن شیرازی، آیت الله دستغیب: «من اطاع الخمینی فقد اطاع الله; کسی که از خمینی اطاعت کند از خداوند اطاعت کرده است.»
سرمست از معنویّت کلام شهدای روحانی، میرسم بر پای سخن شهید دیگری… علامه ای مطهر از شاگردان حضرت روح الله که در وصف استاد اینگونه کلمات را چون دُرّ، دانه دانه در کنار هم نهاد و حق شاگردی را به جای آورد: «نور چشم و عزیز روح ملت ایران استاد عالی قدر و بزرگوار ما حضرت آیت الله العظمی خمینی، حسنه ای است که خداوند به قرن و روزگار ما عنایت فرموده و مصداق بارز و روشن « ان الله فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف المبطلین» می باشد.»
این همه گفتند و شنیدیم؛ اما رسیدم به صاحب نفسی دگر! ختم کلام را فرمود و دانسته هایم را رساند به نقطه ای که دانستم هنوز هیچ نمیدانم از او…
علامه ای از دیار آمل، عامل به عمل، جوادی آملی حفظه الله… فرمود: «الامام الخمینی، و ما أدراک ما الامام الخمینی…»
+ دانستم که هیـچ نمیدانم!
يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآن… اسراء:88
فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ…هود:13
فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ…
لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا…
میان حرف و عمل که تفاوت ها فراان است! نه در حد حرف می توانید نه در حد عمل!
نه یک برگ، که حتی یک رگبرگ هم نمی توانید از خلقت خداوندی را شبیه بسازید!
همسر آدم به تعبیر قرآن کریم لباس آدمی هست… وقتی در کنارت کسی قرار میگیره که لباس مقدسان رو میپوشه این تو نیستی که باید بهت احسنت بگن! به خودت غره نشو! نگو که تو این دوره زمونه که قرتی بازی دُور برداشته و احساس کس بودن میکنه، از طرفی هم مَشتی های لوتی، نسلشون در حال انقراضه، تـو چه ایمانی داری کنار یه مومن قرار میگیری! هم آرام میگیری هم قرار! حقیقت امر اینه: قداست شخصیت طرف هست که به تو اعتباری حقیقی میده؛ اعتبار اجتماعی میده! اینجوری طلبکار نمیشی هرجا کم آوردی، مَنِ عزیزت قُلمبه بشه بادی به غبغب بندازه!
هر چقدر تبلیغ سختی داره در کنارش چندین برابر عزت هم نصیبت میشه! میشی خانمِ آقـا! احترام میگذاری و محترم میشی!
همسر طلبه بودن یه چیز متفاوته از اینکه خودت طلبه باشی! شیرینیش خیلی حلاوت داره؛ بالتبع سختیش هم گاهی اوقات طاقت فرساست! مکروهات مردم برات حرام میشه! قدم برمیداری باید در کسری از ثانیه حساب کتاب کنی کجا قراره بگذاریش تا حرفی و کنارش حدیثی صادر نشه!
نترسونمت! زندگی این مدلیش قشنگی زیاد داره! کم و زیاد داره؛ اما حلال داره… برکت، چرخ آسیابشه… کم بیاری بیت داری بری درِ خونه ی اهلش! خاندانی که کَرَم، هر روز بین الطلوعینش رو درِ خونه ی پُر نورشون صبح میکنه! نان خورهاشون حساب میشی ردت نمیکنن دست خالی! هر چقدر هم کم باشی اونا تو معرفت زیادن!
اصلا یه روز میرسی به یه نقطه از زندگی که برا خودت حساب دفتری باز میکنی؛ قلم برمیداری نامه عاشقانه بنویسی برایِ یار! یه خط درمیون مینویسی بدهکار، بدهکار، بدهکار!
+ تلنگری به خودم! :)
در عجـبم!
از جماعتی که عطـش برهنگی دارند و از آن طـرف، شلوارِ جین به پای سگ و پیرهن یقه باز بر تنه ی گربه و کلاه بر سر انسانیت خود و سرپوش بر سر حیوانیت ها میگذراند!
واقعا در عجـبم!
+ مدعیانِ دروغینِ انسانیّت!