و قسم به آن لحظه که ندای اذان صبحت آرامبخش دلهاست…
والفجر…
و قسم به آن لحظه که ندای اذان صبحت آرامبخش دلهاست…
والفجر…
فمنیست ها ببینند خیل عظیم مردان را که خود را به آب و آتش میزنند… روزها پیاده گز میکنند… بیابان گردی میکنند… روی زمین های خشک و خشن موکب ها میخوابند
تا کمی
فقط “کمی”
از سختی های یک “بانو” که برایشان بسیار محترم است; در حدود ۱۴۰۰سال قبل، اندکی درک کنند…
و بدانند که این بانو برادری دارد که زانو میزند همچون ماه در برابر خورشید… در برابر هیبت خواهر… تا پای خواهر از مرکب با احترام بر زمین رسد…
و بدانند که علم این برادر در دست مردان مسلمان است …
… و بدانند که این بانو مدافعانی دارد که زانو میزند در برابر هیبت خواهر… زانو میزنند تا پای خواهر از مرکب با احترام بر زمین رسد…
زانو میزنند تا پای حرامی به حریم خواهر نرسد…
السلام علیک یا زینب الکبری …
پاسپورت و ویزا و کوله پشتی فقط نمیخواد…
عشق، یه طرف قضیه است!
سلامتی به قدر یکم که بتونی سه چهار روز پیاده بری که کافی نیست!
“ادب” …که نباشه سفرت میشه مکروه; میشه مصداق سفر بی رفیق… میشکنننه خیلی چیزها …
ادب که باشه هم قدمت; هم سفرت، اونوقت خود صاحب منازل میان به استقبالت…
باور کن که اهل منزل خود خود اهل کرمند…
تقدیم به تمام دخترخانمهای عفیفه و مومنه:
من دخترم… دختری از جنس بلور، همطراز نور، پُر وجود و پُر سرور، پرتوی از تلألؤ حور، پُر غرور در مقابل چَشمانی که نامحرم می خوانندشان!
من از جنس آن بانوئی ام که رحمت عالمیانم، امّ ابیها می خواندش… من از جنس آن دختری هستم که محل جلوسش زانوان احمد و مصطفای خداوندی بود… من از جنس فاطمه ای هستم که سیب بهشتی، عِطر از سینه اش طلب می نمود…
گلهای همیشه بهار حیاط مادربزرگ هم توان رقابت با طراوت پیچیده در حیای دخترانه ام را ندارند… شاید تنها دماوند بتواند غرور مقدسم را درک کند؛ آن زمان که زیبائی های خداوندی ام را در لابلای چادر عفت و حیا می پوشانم! من دخترم… دختری مسلمان!
پدرانه های پدرم مرا سیراب از محبت اغیار می کند و رفاقت های برادرم، بی نیاز می کند مرا از طلب توجه جنس مخالف در کوی و بازار!
ملاک بلوغ عقلی ام را درآمدن دندان عقل نمی دانم؛ بلکه برق نگاه از سر رضایت شماست[اشاره به مادر که در صحنه هست] که مرا به خودباوری می رساند!
آنقدر ز دامان عفیف و پُر زمهر مادرم دانستنی ها کسب نمودم که دیگر نیازم به سمت “ادب از که آموختی ز بی ادبان” نمی رود…
دختری که ظرافت های خانه داری اش، عِطر کدبانوگری های مادرش را می دهد…
آماده برای همسر شدن…
جنس دخترانه من آن قدر ترد و لطیف است که حتی صدای پای گامهایم نیز می تواند سرهای اغیار را به سمتم بکشاند… که حتی طنین صدایم نیز ممکن است دلها را بلرزاند؛ اما زینب سلام الله علیها، دخت علی علیه السلام مقتدای من است؛ صلابت در نوای من است… حُجب همراه حیا در نگاه من است… آزادگیِ در پس معجر پناهگاه من است… آری، دختر حیدر کرار مقتدای من است… زینب سلام الله علیها ، بانوی تمام عیار من است…
من دخترم… دختری مسلمان…
حقیقت همیشه تلخ نیست! امتحان کن!… زُلاله…
در پست قبلی، شاهد مناظره هدی و یک انسان تعمید شده بودیم!
و اینک ادامه مناظره:
تعمید شده: ببینید خانم محترم! من نه مدافع زرتشتم نه زرتشتیا! اصلاً این بحثا چه ربطی به من داره؟! مگه من رو زرتشت صحّه گذاشتم یا طرفداری کردم؟! در ضمن ما فهمیدیم که شمام یه چیزایی بلدی! خوب شد!
هدی: من همچین حرفی نزدم و هیچ ادّعایی ندارم! فقط خواستم کمی از گذشته ایرانی بودنِ قبلِ مسلمان بودنمون مطّلع بشیم؛ همین!
شما در ابتدا به ایرانی بودن اشاره کردید، منم خواستم مسیر بحث در همین زمینه باشه! ببینم شما کتاب مقدّس همراهتونه!
تعمید شده: چطووور؟!
هدی: همراه داریدش؟!
تعمید شده: خب، بله!
هدی: شما تمام این کتاب رو قبول داری یا بخشیش رو؟!
تعمید شده: شما تمام قرآن رو قبول داری یا بخشیش رو؟!
هدی: تمام قرآن رو؛ جزء به جزء؛ آیه به آیه؛ کلمه به کلمه؛ حرف به حرف!
تعمید شده: منم همینطور؛ تمام کتاب مقدسمو!
هدی: میشه آخرین بخش از عهد قدیم رو باز کنید؛ فصل اِستر.
تعمید شده: اجازه بدید…
(چند دقیقه بعد!!!)
هدی: شما اصلاً میدونید استر کدوم بخشه؟! یا عهد قدیم از کجا تا کجاست؟!
تعمید شده(با نگاه غضب آلود): نکنه شما همه قرآنتو از حفظید؟!
هدی: از حفظ نه؛ امّا دیگه تقریباً ترتیب سوره هارو کَمَکی بلدم! نهایت بلد نباشم میدونم آخرش صفحه فهرست داره!
راستی عهد قدیم و جدیدو که دیگه بلدید؟! نه!
تعمید شده: معیار من عهد نیست؛ کتاب مقدّسه سرکار خانم!
هدی: خب، ببینید 39 تا بخش اوّلو بهش میگن عهد قدیم؛ 27 تای بعدی هم عهد جدیده! بدید به من؛ ایناها، از اینجا تا اینجا… اینم کتاب استره! حالا از بند 10 تا 20 رو بخونید که یهودیها دارن به قتل عام ایرانی ها در زمان خشایارشا اعتراف می کنن! کتاب مقدس نوشته 80هزار ایرانی -که البته تعداد خیلی بیشتر از ایناست! - در این قتل عام کشته شدن؛ اونم تو سرزمین خودشون!
تعمید شده: (درحالی که دانه های درشت عرق از سر مبارکشون در حال نزوله میگه) یهودی ها چه ربطی به مسیحی ها دارن؟! خب اونا ایرانی ها رو کشتن؛ چرا به مسیحی ها می چسبونیدش؟! واقعاً که!
هدی: عذر می خوام کتابو بدید به من (کتابو میگیره و در حالی که میبندتش با اشاره به کتاب میگه) این کتاب مقدسه! همونی که شما اول بحث گفتید تمامشو قبول دارید؛ جزء به جزء! وقتی کتاب استر جزو کتاب مقدستونه یعنی قبولش دارید و قتل عام اون همه ایرانی حقیقیه؛ اگرم قبول نداشته باشید که کتاب مقدستون به نوعی سندییتش رو هواست! و قداستش رو زمین!
خودتون قضاوت کنید و ببینید با انداختن صلیب به گردنتون، چی به اصالت ایرانیه شما افزوده شده!
تعمید شده: … سکوت…
(برای اطلاع بیشتر از عید ایرانی کشی یهودی ها(پوریم) به پُست های قبل رجوع بفرمائید)