می نویسم برای آنانی که به بهانه رفتن و خارجی شدن! حتی حاضرند بهایی به وسعت دین خود دهند:
هموطنم!
می دانم که مدتیست بالهای پریدنت را به بهانه آزادی برچیده ای و اسلام را، احکام را، رکوع و سجود را قفس برای امیالت انگاشته ای! نمی دانم خواستت چه بود از کائنات…
چه جنسی از آرامش را طلب می کرد درونت…
فطرتت نگران چه بود و از نرسیدن به کدامین دریچه نور متوحش بودی که دست از داشته های مسلمان بودنت برچیدی و از اصل، فرع را برگزیدی! از “حسینی” که سال های کودکی ات، برای شهادتش سینه را با دست، سرخ مینمودی و برای ذره ای طعامِ متبرک شده اش صف میکشیدی چه شد که گذشتی؟!
مگر ندیدی خودِ عیسائیانِ ایران را که تبرک از غذای پسرِ فاطمه می جویند و در صفند؟!
مگر نشنیدی شفا یافتن طفل ارمنی را از دریچه کَرَم عباس(علیه السلام)؟! اینها به کنار! برای علی(علیه السلام) جایگزینی یافته ای در دین جدیدت؟! برای علی!
اگر شیدای کلام عیسایی که گفت: “اگر کسی به یک طرف صورتت سیلی زد، بگذار به طرف دیگر هم بزند” پس بگذار بشنوانم کلام حسین (علیه السلام) را که فرمود: “اگر کسی بیاید در یک گوش، مرا ناسزا بگوید و در آن گوشم عذرخواهی کند من میپذیرم".
بدان که به “زیر بار حقارت نرفتن” آزادگییست! عفو زیباست! اما به شرط ها و شروطها که گستاخی به بار نیاورد!
هموطنم! بازگرد… کشتی نجات حسین(علیه السلام) تو را می خواند… .
پی نوشت:
نمیتونم درک کنم اینایی رو که بخاطر گرفتن اقامت تو یه کشور دیگه، دینشون رو - ولو لفظی- عوض میکنن!