بنام خالق پیچـک ها...
بنام خالق پیچـک ها…
چهار روز است که با تابستان دم خـور شده ایم؛ ما را به گرمی در آغوش گرفته و از این همه محبتش غرق در عرقیم!
گلهای بهاری کم کَمَکْ سر از تخم گذاشتن در می آورند و بساط غنچه هایشان در حال جمع شدن است…
گشتی در حیاط میزنم؛ تخم های ریز را از درون دلِ گلهای خشک شده جمع میکنم و میسپارم به دست امانت دارِ خاک و وعده ی دیدار می گذاریم تا سالِ بعد…
چشمم میپیچد به سمت پیچک ها… چه آرام مسیر رشد خود را دایره وار طی کرده اند؛ هر پیچی چند برگ و یک رقص عاشقانه در شوقِ رسیدن به انتهای هر کجا که برایشان مقصد است!
گِره ها برای آنها مانع نیست؛ وسیله است برای راحت تر رسیدن به اوج…
پیچک ها عاقلند؛ و شاید هم عاشق، که اینطور پرتلاش دست به بلندی میبرند و خسته نمی شوند… شاید به دنبال آسمانند! شاید اصلا در سرشان سودای یک پیچ به دور ابرها نهفته باشد… کسی چه می داند پیچک ها چه در دل دارند!
صدای زمزمه ی لطیف کسی آن طرف تر گوش را می نوازد:
هیچ دستی نشود جز برِ خوانِ تو دراز
کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را
به کجا روی نماید که تواش قبله نهی
آنکه جوید به حرم منزل و مأوای تو را
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست
کور دل آنکه نیابد به جهان جای تو را…
تو گویی که پیچک ها از زبان دیگری حمد خالق می گویند! پیچک ها عاقلند! شاید هم عاشق!
+ شعر از دیوان امام خمینی رحمة الله علیه
متشکرات ای مومنات :)
خیلی عکاسی دوست دارمی
نظر از: ریاحی [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...