دوستان اهل رعایت، رعایت کنید! 1
جای دوستانِ جان خالی… سالها پیش، شبی بود که یکی از دوستان “اهل رعایت” برپا داشت مجلسی پر شعف در شبِ عروسی خود، و ما جماعت طلّاب به همراه یک استاد شدیم راهی این مجلس تا باشیم شریک در شادی رفیق!
با یک ساعت و اندی تأخیر، لحظه ورودمان ثبت شد در نظر مادر و خواهر عروس… بعد از جلوس در جایگاهی که مناسب بود برای رصد کامل عروس، شروع نمودیم به پذیرائی از خود- هرچند که اسباب پذیرائی، کفاف ما جماعت گرسنه از صبح و ناهار نخورده از ظهر و کلاس نشسته تا غروب را نداد و میز گردمان زودتر از میزهای دیگر سبُک شد و به خشکی گرائید! چگونگی تعویض لباس به دلیل بیرون بودن از صبح تا غروب و کلاس نشستن، بماند که بماند!
اندکی از مجلس نگذرده بود که پذیرائی گشتیم با نوائی سنّتی مزیّن به رگه هائی از پاپ و راک! با مجوزّی از ارشاد ناخلف؛ خواننده و نوازندگان: استاد و فرهنگی و جنابی مهندس!
اندکی دندان به جگر نهادیم، گفتیم خوب می شود… ان شاءالله رام می شوند… دست گرمی اوّل کار است! اصلاً گفتیم ان شاءالله گربه است! امّا هیچکدام واقعیّت نداشت؛ کذب محض بود؛ هم این تصوّرات، هم مجوزّی بودن آهنگشان! لحظه لحظه هایمان به کُندی پُر از چه کنم گذشت. بهترین تدبیر را در قدم زدن در محوّطه بیرون تالار و قندیل زدن در هوای مطبوع بهمن ماه دیدیم! اندکی گز کردیم…
گز کردیم و یخ زدیم…
باز گز کردیم و همچنان باز یخ زدیم…
دم در، خوش آمدگوی میهمانان عروس و داماد بودیم؛ گه گداری آشنائی رؤیت میگشت با علامت تعجب بالای سرش که چرا نقش دربانان دم در را به خود گرفته ایم! اندکیشان در تالار را که باز می نمودند علامت تعجّب بالای سرشان با ضرب آنهگ بزن و برقص صادره از مجوّز ارشاد می پردید و می فهمیدند که آب چشمه مِن باب چه گل آلود است و حکمت قدم زدن های ما در هوای مطبوع بهمن ماه مِن باب چه بوده!
دوستانِ جان، یحتمل می پرسند که خُب چرا راه عقب گرد به وادی ولایت را از سر نگرفتیم و از مجلس شعف انصراف ندادیم و به خانه هایمان باز نگشتیم؟!
در جواب باید عرض شود که منتظر رؤیت عروس خانم، رفیق شفیق خود بودیم که لحظه ای هم که شده عرض سر سلامتی و تحیّت و شاد باش نمائیم و باز گردیم سر خانه اوّلمان: منزل پدری! درثانی محیط بیرون هرچند سرد و استریلیزه؛ امّا بدور از ضرب آهنگِ دیش دیرین ارشادی ها بودی! و درون مجلس هم از ترس عروس و پدرش و جماعت مذهبی که بیخ تا بیخ نشسته بودند، کسی جرأت عرض اندام و حرکات موزون و ناموزون به خود را نمی داد!
در ثالث! اگر ما آن موقع شب که تازه سر شب عروسی های شمال بودندی می رفتیم منزل، والده تا ته توی قضیه را در نمی آوردند که نمیگذاشتند ما روی ماه بالشت را یک نیم نظر بیاندازیم و ما هم مجبور میشدیم بگیم عروسی فلان دوست عزیز، بشکن بشکن بودی! و حالا بیا بحث غیبت و أشد من الزنا را جمعش بکن آن موقع شب! کمی ازین طرف و کمی از آن طرف گفتن و… استغفرالله!
درگیر و دار برویم نرویم و مشورت با استاد بزرگوار خود بودیم که ناگهان یک اتّفاق بسی عجیب و هیجان انگیز افتادندی!
یک عجیبی می گویم یک عجیبی می شنویدندی!
ادامه در شبهای بعد…
نظر از: سرباز عشق [عضو]
ای داد از دست این دست از دوستان اهل رعایت
بله :) ای داد ای هوار
نظر از: سیده [بازدید کننده]
سلام
چندین بار خوندمش :)
بابا ای ول
سلام
تقدیم شما
قابل نداشت :-)
نظر از: ساناز سجادی [عضو]
سلام
ای وای ای وای عجب شبی بود :-\
سلام
آره :-)
نظر از: ریاحی [عضو]
سلام… مشتاقی بدونی چه بلایی سرمون اومد آره
خخخخخ
فرم در حال بارگذاری ...