وقتی یک شخصیت روحانی و عالم دینی را بخواهند نابودش کنند راحت ترین راه این است که به او نسبت ابتذال بدهند و شایعه کنند با زنی بدکاره رابطه داشته و یا فقط همنشین بوده…
+ خداوند تو را لعنت کند هارون الرشید! که برای از بین بردن چهره معنوی امام هفتم، کنیزی رقاصه را به زندان او انداختی! اما خداوند همیشه یدافع عن الذین آمنوا است!
ببین که چگونه یک غرق در گناه و شهوت با جذبه معنوی امام از توابین می شود و ایمان می آورد!
لعنت بر استکبار درونی ات ای هارون! که ذره ای تغییر پذیری و انقلاب در آن نبود! در کنار چشمه زلال امامت بودی و میل درونی ات همواره تشنه لجناز مرداب بود!
اگر فتح درب قلعه ای زمینی را برای پهلوانی چون علـی فخر بدانم فتح درب های آسمان اعلی را چه باید بنامم؟!
ای آشنایِ ملکوت! ای فراتر از ناسوت! ای معنایِ نهفته در ولیِ ولایت! ای والاتر از هرچه مثال و تجرد! ای غرق در توحید…
ای عبد عابد! ای عالِمی که عالَم گنجایشی برای علمش در خود نمی یابد…
ای میزانِ خدا!
تو چه کردی با دلهای یهود!
جاذبه ات از ذره ای ایمان توحیدیِ توراتی، یار می سازد! و هر چه تعصب پدرانه است در مقابل عدلت رنگ می بازد ای پدر اُمّت!
دافعه ات می راند عالِم دِیْر را هر چند آگاه به آیات فارقلیط و اهل بیتش!
ما تنها مجذوب عدل علی نیستیم؛ ما محو خاکی بودن ابوترابیم… ما تا به ابد سردرِ درونمان پرچم “آجرک الله"نصب است برای مظلومیتش! برای دستانی که در راه خدا روزی درهای خیبری را از جا برمیکند و روزی دگر با ریسمان و گره های عدو بسته می شود…
اسلام درونمان را به دستان مبارکت مؤمن کن ای امیر و سرور مؤمنان!
اسلام درونم ایمان می خواهد!
فاتح خیبر فتح کن دلهای نابسامان مارا…
و درونش هر چه کفر است تو به سامان کن!
اگر حُب چون تـوئی نعمتش اسلام است من سراسر مسلمانم!
و اگر تقدیس تو از دید خوارج کفر است من سراسر کافرم!
ماهیّت من با تـو عجین گشته و ناآگاهم از ذات هر چه سوای توست!
من، محبّ علی، دوست دار علی… دوست دارد باشد در خط شیـعیان علـی! این حظّ من است از بندگی! قدم بر میدارم تا از تو بگویم! بر لبه ای ایستاده ام که اگر گامی بیشتر بردارم به پرتگاه کفر فرو افتاده ام و اگر از تـو آنچه را از زبان فرزندانت خوانده ام نقل کنم عین ایمان است! اما که توانسته بر ظرفهای نامحدود بشری ما از وجود عرشی تـو آنچنان که باید سخن بگوید! چمران وار فریاد میزنم ای عـلی! تو خود به ما بگو که کیسـتی؟!
می گویند مملکت غرق بخور بخور است!
آری، خوردن بیت المال سهم چند درباریْ مسلکِ بالانشین و ناسزایش، سهم این جماعت پایین نشین! پابرهنه های جهادی پیشه! همانها که به امر رهبر و سرورشان چند سال است آتش به اختیارند!
نه اینکه هل دادن ماشینِ در سیلاب مانده فقط کار امروزشان است؛ چند سال است در حال بیرون کشیدن با مشقت و سختی عده ای از باتلاق تباهی هستند… عده ای هم بیرون گود و میدان، در حال تماشا و گرفتن عیب و ایراد کار! نمی آیند تا مبادا گَردی بر لبه ی کفششان بنشیند! طلاب آتش به اختیار سالهاست رنج و شیرینی جهاد را در کوله بار معرفت خود ریخته اند و قریه به قریه به دنبال تبلیغ دین خدایند… اما به دنبالشان این “بی انصافی و شایعات” است که می آید و در جاده های خاکی شهر و روستا رد قدم های ثابتشان را محو می کند تا تاریخ تکرار مکرراتش را دوباره به رخ بکشد و سنت ایزاء و آزار مبلغین خدا دوباره تکرار شود…
اما دلها خوش است به وعده های حق الهی… إن تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم!
قدم در راه پیر خمین بگذاری در تبلیغ دین، خدا ثابت قدمت میکند؛ شایعات که پَر کاهی بی ریشه اند، خداوندی که خیرالماکرین است مکرهای هزاران هزار دلاریشان را بر باد می دهد!
بگذار بگویند مملکت زیر پایت است و جیبت پر از بیت المال!
بگذار هیزم جهنمشان، خطاهای کوچکت باشد!
از دین خدا بگو و بگذار عده ای به استهزاء بگیرندت!
اما نه… می دانم که دعا میکنی برای هدایت جاهلان! آخر تو از نسل سلمانی! مرام مالک اشتر را در روایات برای سیره ات برگزیدی! اصلا جیره خوار سفره ی کَرَم اهل بیت بودن، رحیمت می کند!
می دانم که اگر پای دین در میان باشد کوتاه آمدن جفاست… سیره ی امیرعلویمان علی است… علـی برای ثابت ماندن دین، حتی یک لقمه نان را چرب نکرد و به نرخ روز نخورد! اصلا در حکومتش نانِ چربی نخورد… خانه نشین شد؛ اما از موضع محمدی خود کوتاه نیامد! منبرهای تبشیری را جایگزین انذار مردم نکرد! تنها آنچه باب میل عوام الناس بود به زبان جاری نکرد! انذار داد و انذار داد و انذار! اما در مقابل یتیمان پاهایش سست می گشت… علی را که شناخت؟! و الله فقط الله!
امروز همان تهمت ها را که در تاریخ ثبت است و بر شخصیت والایی چون علی نسبت می دادند، نثار آنها می کنند که راه عدالت علوی را در پیش گرفته اند و لباس پیغمبر بر تن می کنند! هرچند که هدف، اصل نظام است! حکومت اسلام برایشان گران است! رهایی میخواهند! آزادی می طلبند! آزادی از خدا و دربند گشتنِ شیطان!
هیچ منصفی، زلالی رودخانه ای را با مُشتی خار و خاشاک زیر سوال نمی برد! هیچ عقل سلیمی، جزء را به کُل نسبت نمی دهد!
هیچ انسانی، زحمت های یک قشر را با اشتباه تنها چند نفر به فراموشی نمی سپارد!
بگذار بگویند تمام مشکلات زیر سر امثال توست!
اما زمانه نشان داده هر جا مشکلی بوده، جهاد در راه خدا نگذاشته بی تفاوت از کنار آن بگذری!همانطور که در دفاع مقدس کشورت، بیشترین شهدا هم لباسان تو بوده اند!
عیب ندارد! بگذار گرانی نان و دلار را هم به پای تو بنویسند آنها که چند برابر تو از حقوق و مزایا برخوردارند!
آنها که اشتباه دوستان و آشنایان و برخی اطرافیانِ خود را در گرانفروشی ها نمیبینند و نادیده می گیرند، و تمام مشکلات را در قامت مردان دین میپندارند! آنها که در کسب، مکاسب نخوانده ویلٌ للمطففین قرآنند! آنها که در انتخاب رجال سیاسی اصلح، گوش به فرمان ماهواره و غربند!
بگذار بگویند…
” ازحضرت امام محمد باقر (علیه السلام) منقول است که حقتعالی دو ملک را بسوی زمین می فرستاد ، در هوا یکدیگر را ملاقات کردند ، یکی به دیگری گفت : به چه مطلب می روی ؟
گفت : حقتعالی مرا فرستاده است به دریای ایل ، که یک جبّاری از جبّاران ماهی آرزو کرده ، آن ماهی را برانم و به دام صیادان جبّار درآورم تا برای او شکار کنند و آن کافر در دنیا بمنتهای خود برسد .
پس او از دیگری پرسید ترا به چه کار فرستاده است ؟
گفت : مرا به کاری عجیب تر فرستاده است ، بنده مؤمنی که روزه می دارد و شب ها عبادت می کند و دعای او در آسمان ها معروف است ، دیگی برای افطار خود بر بار گذاشته است ، می روم دیگ او را سرنگون کنم تا آن مؤمن بسبب ایمانش بنهایت مرتبه ابتلا و امتحان برسد “. (برگرفته از عین الحیاه)
و تو ای مُسلم و مؤمن ایرانی که چند روزی است دیگ افطارت سرنگون گشته و با نمکِ اشک افطار می کنی ، بدان که بعد از جریان سیل در شهر و دیارت ، درصدی اشک برای تسّلی دل مصیبت دیده تو و همجوارانت، در دعای قنوت مان نقش بسته است.
نمی دانم در إذا وقعت الواقعه ی دنیایی شَهرت ، تا چه اندازه ویرانی به بار آمده؛ امّا بدان که سختـی دو بخش دارد؛ یک بخش برای تو… بخشی برای ما! هر چند که نمی توانیم درک کنم سهمگینی مصیبت را… نمی توانیم تصور کنیم آبادانی شب و ویرانی روز را … کنار آمدن با دَردی که با مست کننده ترین ِدُردها هم التیام نمی یابد؛ اینکه شب ” با ” مادر باشی و روز ” بی ” او ! اینکه بابایی که در کتاب فارسی خواندی آب داد ونان داد اینبار جان داده باشد…سخت است یک شبه برایت پیغامِ رفاقت بیاورند از جانب تنهایی ! رفیق چادر نشین من ! حق با توست ، هیچ ” کسی ” نمی تواند ادعای درک بی کسی تو را داشته باشد … هیچ خانواده ای نمی تواند عیار بی خانمانی تو را به وجب درآورد … آری هیچ ” منی ” نمی تواند در جای چون ” تویی ” بنشیند و قضاوت کند که : ” دنیا دَر هم است … خوب یا بد ، می گذرد … در این دنیا کسی بی غم نباشد … .
هیچ کس نمی تواند بر زبان جاری کند که قالی عمر هموطنانمان نیمه بافته برچیده شد … نه ، نیمه بافته خریده شد ، فصلِ إلی ربکم ترجعونشان رسیده بود ، کُلُّ نفسٍ ذایقه الموت را روزیشان کرد ربّ الارباب ، هول و هراس زمین بهانه بود که اگر نمی بود ، می ماند طریقی دیگر برای دعوت .
علی إیُ حال ، دعوت نامه ما نیز دیر یا زود خواهد رسید … برای ما نیز هفته و چله و سال خواهند گرفت … به دنبال ناممان خواهند سرود : فاتحه مع صلوات ! به کام یا نا به کام … افسوس چیز دیگری است … هیهات از نرسیدن فصلی است که ارمغانش مهیا بودن است ، هیهات .
به نظر می رسد إنّا لله بودنمان را باور کرده ایم امّا غرق در روزمرگی ها شده إلیه راجعون را سهم دیگری می پنداریم … امّا نزدیک است … إقتربت الساعه … إقتربت .
پیشاپیش برای شادی روحمان صلوات !