و چه می توان گفت در وصف مردی از تبار خُمین که با افتخار می فرمود: « أنا قُمیٌ »
چه تفسیر کنم حضرت روح الله، آن طمأنیه ی درونت را وقتی ۱۲ بهمن به میهن بازگشتی و روحت همچون روح اللهِ در تبعید متکیِ به خدا بود…
چه بگویم از اینکه شهادت مصطفی ات را الطاف خفیه ی الهی خواندی…
چه بگویم که تمامِ لطافت و مهربانی اسلام را در یک شاخه گل، به مسیحیان نوفل لوشاتو در شب میلاد مسیحشان هدیه دادی…
چه بگویم از آن لحظه ای که وقتی خاطرات زندگانی زمینیِ آسمانی ات را خواندم، اشک ریختم از این همه احساس موسوی ات و غبطه خوردم، و حسرتی از درونم برخواست که چرا سیره ات برای انسانیتِ عصر حاضر پنهان است؟!
چه بگویم از غیرت و قدرت علوی ات ای سید خمینی، که دنیایی را تکان دادی، با انقلابی که زمینه ی ظهور حبیبت، و حجت عالمیان را هموار کرد ؟!
چه بگویم از ترسی که با آن بیگانه بودی و به اطرافیان خطاب میکردی: « این ترس که می گویند چه حسی ست؟!»
چه بگویم از نائبی که برایمان به یادگار گذاشتی، که خَلَف ترینِ جانشینان است… و رویه ی او در سیاست خارجی، ادامه ی همان «آمریکا، شیطان بزرگ» است که سالها پیش بر سر مستکبران عالم فریاد زدی… و فقط دلمان گرم است که هنـوز “آقا” داریم…
چه بگویم از پهلوانانی که جوانمرد تربیتشان کردی؛ تا مسیر بهشت پرواز آموختیشان… کامشان را به اوج گرفتن شیرین کردی؛ به آنجا رساندی که سودای “أهلی من العسل” در رگ و ریشه ی روح و جانشان جاری شود…
و این جملات، تنها گوشه ای از ظاهرت را به تفسیر نشست و هیهات به ذره ای باطن نتوانست بپردازد…
ای سید موسوی، ای عالم فهیم، ای زاهد حکیم، ای شاهدِ غیب، ای مجاهد صبور، ای عابد غیور، چه بگویم در تفسیرت ای روح الله ؟!