پارسال همین موقع ها بود که یکم دلمون آروم گرفت; بعد پنج ماه سختی…
بعد چند ماه اذیت شدن تو تبلیغ; حمایت نکردن بعضی مسئولین حوزه از نیروی مبلغشون; قطع حقوق طلبه شون; تحت فشار قراردادنش تا جای تبلیغش رو عوض کنه; تا نیان وسط و خدای نکرده عبا قباشون خاکی نشه; تا موقعیتشون به خطر نیافته; تا بعضیاشون ثابت کنن هر چی قیل و قال خوندن، علم لاینفع بوده; تا برامون ثابت بشه مردم عوام، ارادت و احترام به سادات رو بیشتر از بعضی هم لباسی هات بلدن; تا بفهمیم که از شیخ انصاری فقط مکاسبش رو بلدن و همینقدر فهمیدن! احترام به سادات شیخ اعظم به گوش دلشون نخورده!
از اینکه هیچ وقت اون دو رکعت نمازی رو که بیرون مسجد روی خاک و زمین، پشت درهای بسته مسجد، تو تاریکی به جماعت تو که روحانی راتب مسجد بودی فراموش نمیکنم… چون بعضی ها خودشون رو کلیددار مسجد میدونستن و نائب خدا روی زمین! نه احترام روحانی تو معرفتشون تعریفی داشت، و نه از میهمان داری تو شهرشون چیزی بلد بودن! اما بی هیچی هم نبودن؛ یه چیزهایی داشتن! مثلا ادعا!
چون روایت و احکامی رو که براشون سخت بود و زندگی مادیشون رو به سختی و خطر مینداخت نمیخواستن بالامنبر بشنون… چون تعصب جاهلی نمیذاشت اشتباهات اقوام و نزدیکانشون رو رد کنن… چون هم دنیارو میخواستن هم آخرت… چون خودشون رو عالم میدونستن!!!
همین ایام بود که درب مسجد رو میبستن؛ سجاده ی محرابت رو جمع میکردن! مثل خوارج گوشه مسجد نماز ظهر رو، فرادی بلند بلند میخوندن تا سر نماز به اشتباه بی افتی و نمازت خراب بشه…
هر چی تاریخ اسلام خونده بودم داشت برام تو زندگی طلبگی زنده میشد! گوش مردم رو پر میکردن که مسجد نیایید!!! نماز جماعت برپا نمیشه! تا ازون طرف به مسیولین بگن کسی نمیاد مسجد نماز بخونه!!!
سال پیش همین موقع ها بود که بعد کلی اذیت و سختی خدا وارد معرکه شد…
وقتی منبر محرم رو هم نااهلان ازت سلب کردن، خود امام حسین علیه السلام توفیق خدمت رو نصیبت کرد؛ اونهم درست در چند قدمی پیکر مطهرش؛ کنار ضریح، پایین پا… زیر قبه الحسین… خادمی برای جد بزرگوارت!
یکسال گذشته… بعضی هاشون که زندگی رو برامون تنگ کرده بودن زیر خروارها خاک خوابیدن بدون اینکه فرصت حلالیت داشته باشن…
بعضیهای دیگه که بهت میگفتن سیدها خیلی تندن دست خودت نیست!
جملاتشون بوی معاویه میداد… بوی تهمت ها و شایعاتی که اون ملعون به طایفه سادات و بنی هاشمی ها نسبت میداد…
بعضی از مسئولین غیر انقلابی میگفتن سید تو آتش به اختیاری نمیتونم بهت جایی رو برا تبلیغ بدم…
یعنی توصیه رهبر به کام بعضی حضرات، هم مضحکه هم تلخه!!!
یادمه دم دمای رفتنت به کربلا، وقتی روایت امام جواد علیه السلام رو برات خوندم چقدر به جانت نشست! لذت بردی … کیف کردی! آخه شرح حال خودت بود… جوانی که خسته شده بود از تهمت ها و غیبت ها، امام فرمود فرار کن به سمت حسین…
و تو رفتی … و تنها چیزیکه تمام تلخی هارو از جانمون پاک کرد خادمی حسین بن علی علیه السلام بود…
امسال هم این نوکری و خدمت گوارای وجودت …