شـقایق، تـو کیستـی؟!
تـو کیستـی که شرط حیات را سهرابِ شعرها، استادِ بی وزنیِ واژه ها در بودِ تو خلاصه کرده است؟!
آیا باید تـو را از قدیسین دانست؟!
نکند از اهالیِ ” دعایِ نیمه شب و ذکرِ سحری ” هسـتی!
ما را بگو بر کدام سجاده زانوی سجده بر زمین نهاده ای که اینگونه در شعر سهراب گُل کرده ای و به پهنای گلبرگ هایت در بند بند آن نشسته ای؟!
آخر، قافیه نیز همت ورود به اشعار سهراب را نداشت!
شـقایق، سوگندت میدهیم به داغِ درونت ما را بگو که، تـو کیستـی؟!