نیمه ماه آمدی تا ثابت کنی نیکوتر از هر چه قمری… آری، ماه نیز پیش قدم های شما خمیده است…
مولای من! در نیمه ی رمضان دست به دامان دعای مجیر شوم یا خانه ی سراسر کَرَمت را دق الباب کنم! سبحانک یا الله! و چه مُجیری بالاتر از آلِ نبی، اولادِ علی!
پدرت مولودِ خانه ی خدا و برادرت نامیده شده به نام خون خدا و خودت مولودِ مبارکِ ماه خدا! این چه سرّیست که سراسر غرق در خدائید فرزندان رسول خدا!
ببین که شقایق ها نیز ماتِ چگونه پرپر شدن تـواند… چشمانشان کبود و خسته ی اشک بر مظلومِ درْ خانه و کاشانه است… نوایشان اینگونه به گوش می رسد که: « آری، به واقع تا وفـا هست زندگی باید…»
ای مجتبی! مولای ما!
بزرگزاده باشی و بی بارگاه! للعجبا… اما نه، فقط فرزند ابوتراب می تواند اینچنین خاکی و بی آلایش باشد! اما قسم به سُم اسبانِ سواری که همهمه ی آمدنش جهان را فرا گرفته، روزی فرا خواهد رسید که حق مغصوبِ امامتتان نیز گرفته خواهد شد تا چه رسد به بارگاه بهشتی بر بالای مضجع شریفتان… همهمه اش می آید… نزدیک است…
+ کتاب دیوان مفتقر مرحوم غروی اصفهانی