
الهی این آدمیزادگان که با خوردن گوشت برّه گوسفند تا به این حدّ درنده خو شدند ، اگر گوشت شیر و ببر و پلنگ را بر آنان حلال می فرمودی چه می شدند ! . علّامه حسن زاده ( اعلی الله مقامه )
خودمانیم ، دوست داری از کدوی حلوایی و خواص هویج برایت بگویم یا اینکه یک دهان ، میوه ها را باید شست … جور دیگر باید خورد برایت بِخوانم ؟! امّا نه ، بهتر است از مکری که این بار هم از گور صهیونِ آواره بلند می شود و سالهاست گریبان جسمِ تک تکمان را فرا گرفته ، بشنوی !
” آواره ” فهمیده بود که برای ویرانی روح ، باید از کندنِ پی جسم شروع کند و پیکرهای غیر خودی را با ناخن خیانت ، طوری بتراشد تا بی صداتر از ذوب شدن تکه های یخ و سریعتر از موعد مقدَّر ، بروند به سوی چار دیواری زیر زمینی شان ! .
ببین که سال هاست استعمار - در باب تغذیه - نقش گارسون دستمالِ به دست را برای من و توی جهان سوّمی بازی می کند و پیاله پیاله ” بخور و بخواب و کاریت نباشد من هستم ” را به خورد مغز تک تکمان می دهد !
می دانی با أکل و شرب ما چه کرده اند ؟ : حرمت عرقیاتِ حلال ما را شکستند ؛ آب از روی آن ها به زمین ریختند … بیدمشک و ترنجبین و کاکوتی جایشان را به دلستر و لیموناد و نوشابه های بی خاصیّتِ گازدار دادند و برایمان ارمغانِ امراض قندی و پوکی استخوان و چاقی مفرط و شکم های برآمده را آوردند ؛ آن قدر پشت ظرف های مسی اجدادمان صفحه گذاردند که ما هم باورمان شد ؛ تفلون های مولِّد سرطان ، شدند سوگلی آشپزخانه های اوپنمان ! ؛ گُل های قرمزِ قوری مادر بزرگ به خزان نشستند و سماور بِرنجی آقاجان هم چند سال قبل تر از خودش بازنشست شد و حالا چای سازهای عصبانی با چند شیفت کار اضافه ، امراض چای سیاه را برایمان چندین برابر می کنند ؛ انگشت ها دیگر حالی برای حمل و نقل لقمه ها به سمت دهان را ندارند ؛ کمتر کسی به این سنت نبوی پایبند است ؛ اکثراً سَبک لُردهای اروپایی را با شأنشان سازگار می بینند ، بی آنکه بدانند با هر قاشق آلومنیومی، جُرعه ای سرب را وارد بدن خود کرده اند ؛ دیگر آش مادر بزرگ هم مثل خیلی خوردنی ها ، دهانی برایش آب نمیافتد ؛ چون پنیر ندارد که با گرم کردنش کش بیاید ! ؛ کراهت گوشت گاو را به کرّات برایمان گفته اند ، امّا کمتر مانند آن عالِم بزرگ ، عمل کردیم که با خوردنِ به اشتباه آن ، حالش دگرگون شد و به چلّه نشست تا حال خوش از دست رفته اش دوباره رجعت کند . رفیق عزیزِ بی خیالی می گفت ؛ شکم ، شهر نیست که باب داشته باشد ، نگهبان بخواهد … لقمه که حلال شد همه چیز حل است ! … امّا هر چه فکر کردم دیدم که نه … اگر شهر نبود و باب نداشت که اینتقدر با مستحبات قیدش نمی زدتد ، جمله اوّل را خواندی ؟! ، اگر ورودی دهان بی در و پیکر باشد که دیگر هیچ ، هر درنده خویی را می شود به سیخ کشید و از آن هم درنده خوتر شد ! حرام و حرمت استعمال آن در جای خود ؛ امّا هر مُباحی هم در شأن من و تو نیست که بخواهیم به سمتش دست دارز کنیم اشرف مخلوقات ! . راستش در آشفته بازار امروز ، دیگر روا ندیدم با تکرار صفحاتی که تنها رنگ رخسار نشریه مان را به سمت زردی می کشانند ، حرفم را در برشمردن خواص فلفل دلمه ای و قارچ دکمه ای و … خلاصه کنم و فقط یک صفحه به حجم صفحاتش اضافه کنم . در باب طبّ و تغذیه و امثالهم ، بزرگان کثیری از ایران زمین ، هَماره بر صدر منبر بوده اند : ابو علی ها … جرجانی ها و دیگر شاگردان مکتبخانه اسلام؛ امّا صدها حیف و مع الأسف که از قدیم الایّام مرغ همسایه در دید مبارک برخی هایمان غاز بوده و به جای چراندن و پروارندن غاز خود ، شب ها خواب تخم طلای مرغ همسایه را می بینیم ! چشممان هماره به دستی است که مویش بور و آستینی با مارک هفت پشت غریبه غربی به تن دارد ! . من و توی مسلمان ایرانی باید از سرِکار بودنی که استعمار ، واسطه اش بوده استعفاء دهیم ! دیگر وقت آن رسیده انقلابی را از مطبخ ها شروع کنیم تا جاده های منتهی به گذشته درخشانمان دوباره آباد شوند … بسم الله .


