فکرش را که میکنم میبینم، شاید کلید عنایت طلبگی ام صدها سال پیش زده شد؛ زمانی ک در پی آزار و اذیت های روس های کمونیست، پدربزرگم، محمود بدیراُف، عزم هجرت از شهر و دیارش، باکو را در پیش رو گرفت و شد مش ولی تنیده، ساکن بندرانزلی! هجرتی ک با پشت سر گذاشتن دارایی هایش، از زندگی در آپارتمان و سرکارگری در معدن گرفته تا بستگان دور و نزدیک سختی های بسیاری به دنبال داشت! پدربزرگی که پازل شخصیت اش تنها از خدارحمت کندهای اطرافیان و خاطرات مادر، برایم شکل گرفته! از اینکه مجبور بودند برای روزه گرفتن در ماه مبارک، پتو از پنجره ها آویزان کنند تا کسی از روس های لائیک، متوجه بیداری سحر آنها نشوند و به دنبالش، آزار و اذیت و تمسخر مسلمانان! بگذریم… حالا این من بودم که بعد از سالها از فوت مش ولی، به عنوان ذریه ای از نسل او دنبال جواب هایی نه سهل، نه سخت میگشتم؛ جواب سوال هایی از جنس چرایی و چیستی؛ آخرش که چی، چرا بدنیا اومدم، چرا این همه پستی و بلندی، بالاخره آخر زندگی چی میشه، چرا چرا چرا… . گویی که آیه فألهمها فجورها و تقواها درونم موج میزد! نفسم در گیر و دار فجور و تقوا بود! می دانستم که درونم چیزی به غیر از حال می خواهد؛ در حالی که ماهیتِ این « غیر» برایم روشن نبود و جایگاهش در بایگانی داشته هایم پوشه ای خالی بود! ندایی از جنس وجدان صدایم میکرد؛ میل بیدار شدن از خواب زمستانی بیست ساله ای داشت! میل کامل شدن حفره های خالی درون! در عین حال سنگینی روح که عطر و بوی مادی اش آزارم میداد توان جسم را بریده بود… بشریتم را در شرق جستجو میکردم؛ در لابلای انسانهایی که مسلمان بودند و نبودند؛ گاهی عبد بودند گاهی آزاد؛ با خود میگفتم: همه چیز در زندگی ات داشته باشی! آخرش که چی؟! بازهم یک خلاء خاصی را احساس میکردم! ب دنبال آرامشی بودم ک تنها از چشمه معرفت و معنویت میتوانست بجوشد؛ اما جاهل بودم ؛ به قول طلبه ها جهل هم به حکم بود و هم موضوع! نمازی میخواندم اما کم تعقیبات و گاهی بی تعقیبات! روزه ای در حد گرسنگی و نخوردن غذا!… دوستی داشتم به نام سیدمریم ما از کودکی باهم آشنا بودیم؛ باهم به یک مدرسه میرفتیم؛ حدود سه چهار سالی از من و خواهرم بزرگتر بود! با وادی مذهب و شریعت به معنای خاصش اولین بار با سیدمریم آشنا شدم؛ خیلی مسائل دین را جذاب بازگو می کرد! نوک زبانی صحبت میکرد و پر حرارت! بصورت مکاتبه ای در حوزه قم درس میخواند! در کنارش حال دلم خوب بود… به آن سالها که می اندیشم آسمان زندگی ام را پُر میبینم از آیات الهی که نم نَمَک از وادی رحمانیت به سمت رحیمیت خداوندی پَر میکشیدند و این منِ سرگردان، غرق در این همه لطف بیکران بودم! لطفی که لایق عبدی چون من نبوده و نیست! وارد شدن به حریم مقدس طلبگی که با تمام سختی هایش برایم مقدس ترین قضا و قدر الهیست! حدود چهارسالی بود ک دیپلم ریاضی فیزیک را گرفته بودم اما از آنجا که علاقه خاصی به هنر داشتم رشته های مختلفی مثل معرق کاری، قالی بافی و… را بصورت آزاد دنبال میکردم؛ اما همیشه علاقه خاصی به درس و تحصیل داشتم! اولین کتاب مذهبی که من را جذب روایت و احادیث معصومین کرد حلیة المتقین بود! کتابی که هنوز هم حلاوت و شیرینی مطالبش از ذائقه ذهنم محو نگشته!کتاب بعدی توحید مفضل بود؛ کتابی که به تعبیر خودم نخواندمش؛ بلکه بخش بخش کتاب با لذت تمام در روحم هضم میگشت و حب امام صادق علیه السلام درونم شعله ور میگشت! زمستان آن سال برف سنگینی آمده بود؛ عبور و مرور سخت شده بود؛ تقریبا درخت ها زیر برف رفته بودند… نمیدانستم در یکی از همین روزهای سرد و برفی قرار است جوانه هایی از بذر ایمان در زندگیم جوانه بزند! طبق مقدرات الهی، سردترین فصل سال، شد ربیع جوانی و بندگی ام! مقلب القلوب، حال دلم را حولنایی بخشید که هنوزهم سرمست از تحولش حیرانم! قبل از غروب بود؛ بخاطر سنگینی بارش برف، تاکسی کم در خیابان دیده میشد؛ من و خواهرم سوار اتوبوس شدیم؛ نیمه های راه چشمم خورد به یکی از دوستان دوران ابتداییم درون اتوبوس؛ چادری شده بود! فکر میکردم این رسم ادب است که حکم میکند به سمتش گام بردارم؛ اما گویا ماجرا چیز دیگری بود؛ باهم که صحبت کردیم متوجه شدم طلبه شده! در آن چند دقیقه از محیط حوزه و طلبگی و صمیمیت همکلاسی هایش برایم گفت و اینکه سال اولی است ک حوزه داخل شهرمان تاسیس شده. دقایقی در زندگی هستند که نامشان را دقیقه های هدایت و حکمت باید خواند! زمانهای مقدس کوتاهی که همچون سوزن بانی دلسوز، مسیر قطار زندگی ات را به سمت صراط مستقیم هدایت میکنند! زمان گرفتن دفترچه آزمون حوزه فرارسید و بالاخره بعد از حدود چهار ماه من به همراه خواهرم رفتیم به مرکز استان و در آزمون ورودی حوزه شرکت کردیم. حدود یک ماه بعد جواب آزمون آمد… من طلبه شده بودم! اما خواهرم سال بعد درآزمون ورودی قبول شد. حس عجیبی داشتم؛ نمیدانستم خوشحالم یا ناراحت! شناخت کاملی از وادی طلبگی نداشتم… تابستان آن سال، قبل انجام مصاحبه حضوری با همراهی خواهرم و سیدمریم مشرف شدم به قم مقدس! بارگاه سراسر نور فاطمه معصومه که سلام خدا بر او… چند روز بعدش ۲۷ مرداد تولدم بود… زیباترین هدیه ای که میشد از جانب امامت دریافت نمایی این بود: تلاقی نیمه شعبان، روز میلاد پربرکت منجی بشریت با روز تولدم! برای اولین بار بود که پا به مسجد مقدس جمکران میگذاشتم! درست در اولین سال شروع طلبگیم! احساس میکردم که قرار است عهدی بسته شود! با کسی که اولین بار در لابلای نوارهای مرحوم کافی، حیّ بودنش را حس کردم: یابن الحسن… تابستان سال ۸۷ مملو از لحظه هاییست که بدون ثبت در دفترچه خاطرات، همواره میتوانم با جزییات مرورشان کنم! سالی که اذن ورود به وادی مقدس طوای حضرت داده شد بی آنکه فاخلع نعلیکی از ما بخواهد… اینبار قرار شد بیاییم و بعد که نفسی تازه کردیم، سال به سال غبارهای درونمان زدوده شود… زنگارها صیقلی بخورند… تا نم نمک انسانیتی از زیر آوار درون، برون شود… آری، طلبه شدم به اذن او… برای او… اللهم عجل لولیک الفرج
موضوع: "بدون موضوع"
جواب هایی در مقابل ده سوال جناب نماینده گیلان، که خطاب به جناب حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی پرسیده بودند:
1-اینکه یک روحانی در ایام خاصی، مثل ایام ارتحال و شهادت و ولادت بزرگان، برای تبلیغ به نقاط دیگر کشور سفر میکند امر تعجب برانگیزی نیست تا سوژه و دست آویزی برای برخی حضرات دلسوز شود! البته جای خرده گرفتن به جناب نماینده نیست؛ چرا که سران و بزرگان خودشان در کسوت روحانیت، چندی پیش برای تفریح و ساحل گردی آمده بودند؛ فلذا برای ایشان شبهه به وجود آمد که حتما هر روحانی پا به گیلان میگذارد برای گشت و گذار است! نخیر! همه را به آیین و رسم و کیش خود نباید پنداشت!
ایشان طبق دعوت، برای تبلیغ به مناسبت ایام ارتحال امام راحل تشریف آورده بودند! و به منبر رفتند!
2-دغدغه ایشان نسبت به حجاب سالهاست در منبرهایشان مشهود است و فقط نسبت به گیلان موضع نگرفته اند؛ هرچند که شاید جناب نماینده فرصت رصد کردن نداشته باشند!
3-بنده به عنوان یک گیلانی باید عرض کنم که گویی “جناب نماینده” چشم هایشان را میبندند و وضعیت موجود خیابان ها را نمیبینند! البته شاید هم شیشه ماشینشان بیش از حد دودی است که امکان رصد کردن را به ایشان نمی دهد! آیا ایشان از وضعیت حجاب در خیابان ها بی خبرند؟ آیا وضعیت پوشش موجود زنان و دختران را مناسب می انگارند؟ در بین ما طلاب یک قاعده هست به بان قیاس اولویت! یعنی وقتی یک خانم به خود این جرات و جسارت را می دهد که در مکان های عمومی و سطح شهر، مثل میادین اصلی و فرعی و امثالهم با پوشش نامناسب و زننده وارد شود-جایی که نیروی انتظامی و نیروهای امنیتی هستند- دیگر به طریق اولی مشخص است که در سواحل و مکان های حاشیه ای شهر وضع پوششش به چه صورت است!
4-آیا کسی که ادعای سُکان داری شهر و مردم را به عنوان نماینده مجلس دارد در بندهای بعدی مردم را دعوت به اغتشاش و تجمع خیابانی میکند؟! و در صدد است جو شهر را ناآرام و متشنج کند؟! آیا نماینده مردم آیه های امر به معروف و حجاب را منکر می شود و آمر به معروف را با این دست از توهینات و افتراها سرکوب میکند؟! آیا ایشان که خود در سخنرانی وضعیت نابسامان حجاب و پوشش استان را بیان کردند و در ۳۰ اردیبهشت در جلسه شورای سیاستگذاری ستاد امر به معروف و نهی از منکر گیلان، خود را داعیه دار و دغدغه مند در این باب جلوه دادند و نگران کنار دریا و ساحل در شب ها بودند و اینکه نمی شود با خانواده شب ها به کنار ساحل رفت! حال با این مساله مشکل پیدا نموده اند؟! یا اینکه نه! مشکل با قشر روحانیت است؟!
5-آیا نتایج اتهام های ایشان و بیانیه بی محتوایشان هدایت مردم به سوی بی حجابی و اغتشاش و قیام بر علیه روحانیت است؟!
6- چرا دادگاه ویژه روحانیت به عنوان مدعی العموم بر علیه ایشان، به عنوان کسی که به روحانیت و منبر رفتن در ایام ارتحال توهین نموده است اعلام جرم نمی کنند؟!
حداقل اقدامی که بدون فوت وقت حضرت ایشان میتواند انجام بدهند عذر خواهی از جامعه روحانیت و شخص حجت الاسلام دکتر رفیعی است.
ایشان انقلابی بودن مردم گیلان را مثال میزنند و از هشت هزار شهید استان مایه میگذارند در کلماتشان! آیا انقلابیون و شهدا از عملکرد و فعالیت های فرهنگی مسیولین در برخی استان ها رضایت دارند؟! آیا شهدا از وضعیت موجود حجاب و پوشش برخی زنان و دختران مملکت اسلامی مان دلخوشند؟! و یا دلخور؟ مساله کدام است؟!
آیا دیار میرزا اینگونه باید باشد؟! میرزای کبیر جنگل های گیلان، برای دفاع از حجاب و عفاف و احیای اسلام قیام کرد یا برعلیه کشف حجاب و قلدری های ظالمانه رضاخان قلدر؟ً!
آیا تمام کسانی که در سطح شهر با وضعیت پوشش نامناسب حاضر میشوند- طبق اظهارات برخی محافظا کاران- مسافرند و از پایتخت و … آمده اند و بومی استان نیستند؟! آیا همسایگان و آنها که در یک محله و کوچه و شهر، هر روز نظاره میکنیم غیربومی هستند! ای عجب! آیا تصور کرده اند که مساله مبرهن و روشنی که اظهر من الشمس است را می توان به راحتی کتمان کرد، و یا اینکه دیگران را عامی فرض نموده اند؟!
جناب مسئول! حجاب و امر به معروف مصداق این آیات اند:
تلک حدود الله… و من یعص الله و رسوله و یتعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها و له عذاب مهین(سوره مبارکه نساء/12-13)
آیا سخن ایشان را توهین تلقی میکنید در صورتی که خداوند در قرآن بارها و بارها با کلماتی تند انسان را مورد خطاب و توبیخ قرار داده!
انه کان ظلوما جهولا… إِنَّ الإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِین… و کان الانسان عجولا… وَ کانَ الإِنْسانُ قَتُوراً … إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاًو….
آیا منظور خداوند تبارک و تعالی همه انسان ها هستند؟ مسلم است که خیر! منظور آن دست از افرادیست که ایمان ندارد و حدود الهی را رعایت نمیکنند! منظور جناب ذکتر رفیعی هم آن دست از زنان و افرادی بود که حیا و حجابشان از حد کم رنگ هم گذشته است و چیزی به اسم پوشش در هیبتشان دیده نمی شود!
اگر برخی همشهریان عزیز! در برخی نظریاتشان به سرسبزی اُستانمان تفاخر میکنند و قم مقدس را کویر می نامند نشنیده اند که قم، در روایات معتبره، عُش آل محمد صلوات الله علیه و آله نامیده گشته و در قداستش همین بس که فرموده اند در آخرالزمان به قم پناهنده شوید؟! اگر برخی هم این ایراد را وارد میکنند که درصد بالای جرم در قم مقدس اعلام گشته_که البته باید رصد شود تا دید صحیح است یا خیر- باید در جواب گفت که دوست بزرگوار! در قم، هر جرمی ولو کوچک مجازات و مؤاخذه به دنبال دارد و پیگیری میشود! برخلاف برخی استان ها که هر جرمی جرم محسوب نمیگردد و پیگیری نمی شود! این نشان دهنده مذهبی بودن فضا و بافت شهر است که مسئولین باید حساسیت بیشتری نشان دهند و پیگیری کنند!
شاید که اگر سرسوزنی از این هجمه ها که نسبت به امر به معروف روحانی مبارز و انقلابی ما روانه گشته، داخل استان خرج میگشت و حنجره ها برای تذکر لسانی باز میگشت نیازی نبود که از خارج استان ما را نهیب میزدند و فاجعه را یادآور میشدند!
بماند که شهار ارزشمند “تذکر لسانی، وظیفه همگانی” رهبر عزیزمان در بیلبوردهای کنار خیابان در حال خاک خوردن است!
تمام این مطالب را به عنوان یک شهروند گیلانی و زاده گیلان زمین عرض نمودم تا نشان دهم که استانم را دوست دارم؛ اما بیشتر از آن قلبم برای دینم میتپد!
سرآخر، به عنوان طلبه گیلانی، از جناب حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی بابت حوادث اخیر و صحبت های عجولانه برخی منتقدان عذرخواهی مینمایم.
و آخر دعوانا ان نقول الحمدلله رب العالمین
در راستای دیدار جمعی از مسیولین محترم شورای عالی مرکز مدیریت خواهران با طلاب و اساتید برتر استان گیلان در تاریخ 95/3/10:
بسم الله الرحمن الرحیم
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست وان مس ک گشت همسر این کیمیا طلاست
جناب مسیول سلامٌ علیکم!
من طلبه شهرستانم! آری من هم طالبم؛ طالب همان علمی که طلاب مرکز و شهرهایی که مطرحند در عرصه دین، به دنبال آنند!
اما از همان سالهای ابتدای طلبگی ام یاد گرفته ام که پای خواسته هایم را بلندتر از امکانات شهرستانی بودنم برندارم! آخر گلیم نخ نمای زیر پایمان در شهرستان این را میگفت!
وقتی برای اولین بار پایم به مرکز مدیریت خواهران قم کشیده شد سلول های خاکستری ذهنم یک صدا این بیت شعر را زمزمه می کردند که : میان مرکز های ما تا قم، تفاوت از زمین تا آسمان است!
مقر حکومت علی هم همینقدر متفاوت بود؟! جایگاه حکومت مهدی آل رسول هم به همین مقدار متمایز خواهد بود؟!
سوا کردن آسانسور برای خواهران و برادران در مرکز خوب است؛ طرح پسندیده ای است؛ اما کاش ما هم یک خدمه ویژه در مرکز داشتیم تا ب هنگام برپایی مراسمات و همایش ها، معاونین فرهنگی و آموزشی و پژوهشی مان مجبور نبودند صندوق های سنگین میوه و امثالهم را از چند طبقه، خود به بالا بکشند! البت بماند که دغدغه طلاب در اینجا بیشتر استادی است که روح را بالا ببرد! بالا بردن جسم برای دیگران! جسم فدای روح! بالابری پیدا شود که روحمان را یک قدم حرکتی دهد ما را بس است! ما که آسانسور نمی خواهیم! مولایمان سرش سلامت! ما که امکانات نمی خواهیم! شهرستان که برای کارهای اجرایی و ساخت و ساز حوزه ها خیّر نمی خواهد! در شهرستان خدا روزی رسان است!
ما طلبه شهرستانیم؛ همانها که همیشه در امتیاز بندی هایی که در زمینه پژوهش و فرهنگی و آموزش و غیره ذلک، بدون در نظر گرفتن امکانات، امتیاز دهی می شوند! همانها که با کمبود استاد مواجهند و اگر استاد خوب میخواهند باید بعدظهرها که ادارات تعطیل میگردد و سفره خوراک و کرسی خواب مردم تازه پهن می گردد بیایند پای درس استادی بنشینند که با کوله باری از خستگی، قرار است کُرسی تعلیم و تعلم را تازه پابرجا کند! آنهم فقط برای ادای دِین به حوزه ها! که صد البت منت بر سر ما میگذارند؛ در حقمان پدری می کنند! حضرت ولی عصر جزایشان دهد!
آری، ما همانهایی هستیم که معاون های آموزش مدرسه شان قبل از شروع ترم، باید خود کمر همت ببندند و کوچه ب کوچه شهر را رصد کند تا یک استادی بیابد که سطح سوادش را طلاب بپسندند و میزان تحصیلاتش را مسیولین قم!
یادم هست این شهرستانی، ترم پیش خواست ک ب عِنوان میهمان در منزل اقوام، در قم مقدس چند روزی را بماند و 1 امتحان پایان ترم را در آنجا دهد! خواستیم ب عنوان طلبه میهمان در مدرسه سطح3 امتحان دهیم نپذیرفتند! بعد از تماس های پی در پی، یک مدرسه سطح 2 ، حقیر شهرستانی سطح 3 ای را پذیرفت! البت بماند که وقتی رفتیم گفتند ما قرار بود تازه به شما خبر دهیم که آیا آری یا نه! خدا ب میهمان نوازیشان برکت دهد! از شما چه پنهان ک اگر قصد بورسیه شدن در نجف اشرف و کربلای معلی را داشتیم راحت تر صورت میگرفت!
حجم بالای کتاب ها که بماند؛ درد مشترک شهرستانی و غیرشهرستانیست! طلاب رجال و اُناث!
در مکتبخانه رجال که گویی بعد از قرآن مجید و نهج البلاغه شریف و صحیفه سجادیه، کفایه مرحوم آخوند جاخوش کرده است! شنیده ام که برخی طلاب وقتی ب خواستگاری دختر برخی روحانیون میروند پدرِدختر می پرسد رسایل و مکاسب و کفایه نخوانده ای؟! دختر بی دختر!
دوست من! شما که گاهی می گویی برخی از این دروس ب چ کار زندگی روزمره مان می آید؛ حالا متوجه اثر برخی دروس حوزه بر زندگی روزمره شدی؟! جالب تر اینجاست که خود صاحب کفایه که آن را در 30 سالگی تقریر فرموده بودند در سالهای آخر تدریسشان چُنان کفایه را نقد میکردند و در درس هایش، ردیه بر نظریات آن میزدند که تو گویی عالم دیگری آن را نوشته است! حالا اکثر مدارس علمیه رجال اصرار و اصرار که باید کفایه بخوانند؛ حلقات در شأنشان نیست! للعجبا!
شنیده اید که دو گروه از ابتدا مُهر تشیع و مِهر علی بن ابیطالب، امیرمومنان روحی له الفداء در سرزمین پارس بر پیشانی دلشان خورده است؟! فراموش نشود که در کنار مردم قم، مردمان دیلمان نیز جزو این گروه بوده اند!
درست است که گیلان امروز و دیلمان دیروز سرسبز است و نعمت های الهی اش زیاد؛ اما طالبین علم و اخلاق، در اینجا، زمین های حکمت و احکام و اخلاق و عقایدشان نیاز به باران بیشتری دارد!
دیار ما دیار میرزا نام دارد! میرزایی که نهضت جنگلی اش مینیاتور انقلاب اسلامی نام گرفت! خواستم انقلابی بودن شهرستانی ها را یادآور شوم و تلخی نگاه برخی را نسبت به طلاب غیر مرکز که همچو نگاه برخی ب ظاهر روشنفکران، به کشورهای عقب مانده است کمی محو نمایم!
من طلبه شهرستانم! شهرستانی که برخی خوب هایش، آیت های الهی اش از دیارشان برای کسب علم کوچ کردند و بازنگشتند! به آیه نفر نیمه عمل کردند ؛ لِينْفِرُوا را با گوش جان شنیدند و إِذَا رَجَعُوا إِلَيهِمْ را از ذهن پاک کردند و مسیولیت انذار قوم را بر زمین بی ربطی به خود انداختند!
حرف ها و یا بهتر است بگویم درد های دیگر بماند! آری بماند که در مرکز خدمات قم گشتیم و گشتیم و گشتیم، کالای ایرانی در فروشگاهش آنطور که باید ندیدیم؛ عیب ندارد! اقتصاد مقاومتی رهبرمان را در حوزه ها نظریه پردازی می کنند؛ پیرامونش صحبت ها می کنند؛ چه منبرها که از آن سبز می شود؛ اقدام و عملش بماند که بماند!
دروس روانشناسی غربی که در حوزه ها ب خورد مغزهایمان می رود بماند که بماند!
کتاب های کیلوئی که به کیفمان می رود و دست می شکاند و روح خسته می کند بماند که بماند!
دروس معرفت افزایی در زمینه خانواده و همسر و فرزند که جایشان بشدت در حوزه ها خالیست بماند که بماند!
کیفیت و محتوای فداشده در عوض کمیّت درس ها با برنامه ریزی برنامه ریزان دقیق در مرکز، بماند ک بماند!
استعدادهای ب هدر رفته و خشکیده در حوزه ها بماند ک بماند!
برای قبولی در سطح 3 دود چراغ خوردیم؛ گفتیم سطح درسی مان ب اصطلاح بالا می رود؛ دویمان 3 می شود؛ امّا دیدیم که باز هشت معلوماتمان در گروه نُه آن است! هر چه داریم از همان سطح پایین است؛ فقط کتاب روی کتاب هایمان آمد!
سرآخر؛ جناب مسیول! بدانید! در حوزه ما رونق اگر نیست صفا هست!
شهرستانی هم مدیری دارد ک کفش طلاب جُفت می کند؛ پنهانی؛ در خفا!
در پس نقدهایمان نیز نیازی به ارایه راهکار و راه حل ندیدیم! اگر کمر همتی بسته گشته برای برطرف کردن این دست از معظلات و مشکلات در مدارس علمیه، همان فرمایشات مبسوط رهبری مُکفیست! از حجم بالای دروس تا به روز کردن معلومات طلاب در حوزه ها فرمایشها نموده اند و راه حل ها فرموده اند!
و امّا بعد… مولایمان… یابن الحسن!
مهدی جان! پسر فاطمه! تمام این حرف ها را که گفتیم دَردی بود برخواسته از زخمی به اندازه عمر هشت ساله طلبگی مان! مولا! اگر طلبه شهرستان برای برخی آنقَدر که باید بها ندارد فلا بأس به! سرتان سلامت مولا! شما بگو آقا! طلبه شهرستانی می خواهی؟! والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
سونیا سجادی، طلبه سطح 3 مدرسه علمیه ریحانه النبی سلام الله علیها رشت
یا امیرالمومنین یا ذالنِعَم
یا امام المتقین یا ذالکرم
انّنا جِئناک فی حاجاتنا
لاتُخیبنا و قل فیها نَعَم. .
زمان مخصوص توسل ب مولایم، امیرالمومنینم، علی روحی له الفداء:
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب : برای رفع ظلم ، انتقام و دفع مکر .
منبع: جنّات الخلود
بگذار همه ببینند که صاحب دارم!!!
ز عشق است آمد شد ماه و مهر/ درنگ زمین و شتاب سپهر. .