آن بزرگ مرد...
خاطره ای شنیدم و یاد خاطره ای مکتوب افتادم…
یکی از آشنایان نزدیک داشت در مورد آشنایی دور، از خانواده سببی تعریف و تمجیدی میکرد:
« بسیار مرد خانواده دوست و آرامی هست؛ هنوز بعد سالها زندگی مشترک، طوری غذای همسرش رو آرام آرام سر سفره میخوره که انگار تازه ازدواج کردن و نوعروسش براش غذا آماده کرده!… میگه خانمها ساعتها وقت صرف پختن غذا میکنن، درست نیست که در عرض چند دقیقه سریع غذا خورده بشه… باید در کنار خانواده دور سفره نشست، غذا رو به آرامی خورد و لذت برد…»
خب در مقایسه با برخی مردها که نصف غذا رو از دهان میدن پایین و مابقیش رو به کمک حفره های بینی میرسونن به حلق (انقدر که سریع و باعجله غذا میخورند?) و یک الهی شکر و الحمدلله هم نمیگند، چه برسه به خانم خونه (که چه عرض شود، گارسون خونه) یک دست مریزاد و دست شما درد نکنه بخوان بگن! این آقایونی که در بالاتر وصفشون اومد، جزو انسان های شریف اخلاقی جامعه هستن! خدا حفظشون کنه… اما وقتی قیاس میکنم با عملکردهای کوچک برخی علمای بزرگ ( که هم در اخلاق، و هم در عقائد و احکام الهی کبیر هستند)، چقدر همین کارهای مثبتشون کوچک دیده میشه… داشتم فکر میکردم اگه خانم، یک غذای بدطعم یا خوراکی برخلاف میل آقا درست کنه هم باز ازش تشکر میکنن و آرام آرام غذا رو میخورند؟!
و البته چقدر بهتره همین حس رو نسبت به خالق سوره انعام داشته باشیم… عبادت هامون رو همینقدر با احساس و طولانی به پیشگاهش ببریم… خدایی که همین حس انسانیت و دیگردوستی رو در درونم قرار داده لایق بیش از پنج وعده نماز واجب چند دقیقه ای هست…
اما خاطره ی شنیدنی، ذهنم رو برد سمت خاطره ی مکتوب شنیدنی تر! مقایسه که میکنم میبینم این کجا و آن بزرگ مرد کجا! مردان بزرگ، در کوچکترین مسائل هم بزرگوارانه عمل میکنند!… حتی در لابلای جزئیات زندگیشان، اصول و کلیات خدایی نهفته است!
سالها پیش کتابش را در مرقد امام راحل هدیه گرفته بودم… زندگی نامه امام خمینی رحمة الله علیه به نقل از نزدیکانشان:
۱) دختر امام نقل کرده بودن روزی سر سفره نشسته بودیم، مادر غذایی آماده کرده بودند اما زیاد خوب نشده بود! ما با بشقاب غذا و چنگال بازی بازی میکردیم و نمیخوردیم… ناگهان امام متوجه شدند و نگاهی اخم آلود به ما کردند! ما هم آرام و آهسته مشغول خوردن غذا شدیم!
۲) در اواخر حيات امام، خانم به شاهعبدالعظيم براي زيارت رفته بودند و دير شده بود. در حالي كه آقا معمولا ساعت 2 بعدازظهر ناهار ميخوردند. امام يك ساعت و نيم سر سفره نشسته بودند تا خانم بيايد و غذا نخورده بودند.
۳) خانم برای ما نقل کردند در روزهای اول ازدواج یک بار برای آشپزی به آشپزخانه رفتم، آقا آمدند و دست من را گرفتند و گفتند، من تو را برای آشپزی نمی خواهم و می گفتند: آقا به ایشان گفته بود من شما را برای خانمی در خانه می خواهم. و از این رو ایشان همواره در خانه یک کمکی داشتند که آنها غذا می پختند و خانم فقط برای کشیدن غذا به آشپزخانه می رفتند و ما دخترها سفره را می گذاشتیم. خانم می گفت: مشغول خوردن شوید، اما آقا و بالطبع ما تا خانم سر سفره نمی آمدند دست به غذا نمی زدیم.
نظر از: عابدی [عضو]
سلام جالب بود
به وبلاگ ما تشریف بیارید
http://ivan.kowsarblog.ir/
سلام و رحمت خدا
ممنونم
ان شاءالله
نظر از: نردبانی تا بهشت [عضو]
عالی بود، دوست عزیزم
خوشحال میشم به وبلاگ من هم یاس کبود ۱۴ سر بزنید
ممنونم از نظر لطفت یاس جان
حتما ان شاءالله در اولین فرصت میام :)
نظر از: سرباز عشق [عضو]
بسیار عالی
به قول رهبر عزیز:
امام آیت الله العظمی واقعی بود
سلام علیکم
ممنونم از قدم رنجه تون :)
جالب بود
نظر از: ساناز سجادی [عضو]
سلام
آن مرد بزرگ
مثل پدر حاج آقا خطاب کردی امام رو ؟ :)
روحش شاد
سلام و رحمت خدا
سانازی
بلی :)
نظر از: ریاحی [عضو]
سلام دوستم
خدا روح امام عزیز و همسرشون رو شادکنه
خواهش میکنم :)
بابا، بعضیا خیلی از بعضیا بهترن :) باید قدر بعضیارو بدونیم
(الحمدلله :) )
فرم در حال بارگذاری ...