خاله بازی ۲
اندر حکایات خاله بازی که عبارت دیگر آن همان بازی با آبروی خاله است جانم برایتان بگوید که:
روزی روزگاری گذر برادر همان خواهر که در خاله بازی۱ داستانش از پیش گذشت آمد منزل ما و طبق معمول کیف لب تاب مارا بر دست گرفت و گفت: من آقای مهندسم! از قضا، اخوی بزرگتر ما که در دوران نوجوانی، اندامش را در باشگاه ورزشی تناسبی انداخته بود و عکس هایی با رفیق و رفقای باشگاهی خود انداخته و آلبومی بهم زده بود محض یادگاری، و سالها بعد از تاهل، این آلبوم کذایی را از حیث فراموشی جزو وسایل شخصی نبرده به منزل جدید، در منزل قدیم گذارده بود!
…گذشت گذشت گذشت… تا یک روز که به خوابگاه دانشگاه رفته بودیم از حیث کار هر هفته برای تبلیغ، دانشجوهای عزیزه به دنبال برگزاری همایش شهدا فی الفور یک لب تاب طلب نمودند! و ما نیز برای حل مشکل، لب تاب خود را داده تا بلکه کاری از برای شهدا پیش برده شود!
… گذشت گذشت گذشت… تا که یکی دو روز بعد، احتیاج به لب تاب پیدا کرده آن را از کیف درآورده و نزدیک بود جان به جان آفرین تقدیم نماییم! چشمان مبارک مخاطب روز بد نبیند که بد دیدم! داخل کیف لب تاب پر بود از عکس های مردان آهنین! مردانی که در آلبوم برادرمان با فیگورهای کج و ماوج عضلات خود را به نمایش گذارده بودند! بله، عکسهای همان آلبوم مذکور که قبلتر اشاره شد! خواهرزاده گرامی در حین مهندس بازی، آن را نهاده بود داخل کیف لب تاب ما! و ما بی آنکه از ماجرا باخبر باشیم کیف را برداشته راهی دانشگاه شدیم و بعد دادیم خدمت دانشجویان! یعنی با دست خود آب رو را چپه کردیم داخل جوی!
ادامه دارد…
فرم در حال بارگذاری ...