آرام آرام راه می روند؛ بعضی با عصا و کیفی کوچک در دست! اکثرا در حال فکر کردن هستن! با هر قدم، هزاران خاطره را می توانی در ذهنشان، زیر موهایی به سپیدی برف مرور کنی! پیرزن های شهر من قابل احترامند! هر چند که هم لباس من نباشند؛ مانتویی بلند و لَچَکی کوچک… بیشتر »
کلید واژه: "دلنوشته"
“هزار” دانه یاقوت! در بهای تو “صد” کم است! و حتی یاقوت نامیدن دانه هایت، لطافت را از آن خواهد ربود، و یا حتی خواهد زدود… قدر تو را باران می داند؛ قطراتش! خودم دیده ام… خودم دیده ام خنده ات را، قهقه هایت را…… بیشتر »
مأمون مادر! حضرت حاضر! اینکه چرا الگوی خود را دختر رسول خدا خواندی شاید این روزها جواب گوی سؤالمان باشد … روزهایی که رد پای همسر علی (علیه السلام)بر در خانه انصار و مهاجر بر زمین مانده ، همچو کلام و درخواستش مِن بابت ولایت مولای جوان غدیر ! این… بیشتر »
” هی الاوّل : رفقا امروز چی میل دارن براشون بار بذارم ته بگیره ؟! هی الثّانی : جان من خِلالیش نکن ، نگینی ریزش کن متنوع بشه! دیروز خلالی خوردیم … دست خانم مرغه هم درد نکنه ولی امروز تخم مرغو فاکتور بگیر… یاد نطفه نپخته دیروز می… بیشتر »