پیرزن های شهر من!
آرام آرام راه می روند؛ بعضی با عصا و کیفی کوچک در دست!
اکثرا در حال فکر کردن هستن! با هر قدم، هزاران خاطره را می توانی در ذهنشان، زیر موهایی به سپیدی برف مرور کنی!
پیرزن های شهر من قابل احترامند! هر چند که هم لباس من نباشند؛ مانتویی بلند و لَچَکی کوچک بر سر داشته باشند و یا حتی چند تار سپید از دستشان دررفته باشد و بیرون زده باشد!
ادبی که از مکتب خود یاد گرفته ام حکم میکند که اگر یکی از همین مُسن های دوست داشتنی را دیدم، زیر باران، منتظر تاکسی، چتری بر سرش بگیرم… درب تاکسی را برایش باز کنم؛ او را مانند یک پرنسس خانم دعوت به نشستن بکنم و در را برایش ببندم! این یعنی تبلیغ حجاب و چادر برای او، برای بقیه! حتی برای راننده تاکسیی که با دیدن این صحنه با احترام بیشتری تو را به مقصدت می رساند و متحیر ادبِ مذهبت می شود! این یعنی تبلیغ پیامبر دینت! تبلیغ اخلاق محمدی اش!
پیرزن های شهر من دوست داشتنی اند!
من مادربزرگ هایی به وسعت یک شهر دارم!
نظر از: سرباز عشق [عضو]
سلام علیکم
تبلیغ دین ظرافت های خاص خودش رو میطلبه
مبلغ باید مخاطب شناس خوبی باشه احسنت لذت بردم
سلام و رحمت خدا
بله کاملا درست میفرمایید
نظر از: حسینی [بازدید کننده]
سلام علیکم
چقدر دوست داشتنی ان مادربزرگ ها
خدا حفظشون کنه
و علیکم السلام و رحمة الله
خیــــــلی خواستنی ان خیـــــلی
نظر از: ساناز سجادی [عضو]
وااااای خدا چه نقاشی باحالیه :)
نگاه کن خدا جون :)
سلام
آره منم خیلی دوسش دارم
طرح بامزه اییه
پاسخ از: ساناز سجادی [عضو]
واقعا شبیه بعضی خانمهای مسن انزلی هستن
خخخخخ
:-)
نظر از: ریاحی [عضو]
به به سلام
خوش آمدی :-)
غیبت صغری داشتی :-)
آخه میخواستم بگم خیلی سن بالا بودن ;-)
ما ک هنوز پیر نشدیم بابا، از الان بفکرشی؟!
فرم در حال بارگذاری ...