گُنجشکَکْ تازه پر درآورده… چند متری را با پَر می پرد و مابقی را روی زمین گَـز می کند!
مثل نوجوانی که تازه به سن بلوغ رسیده و کُرکُ و پَری درآورده افتان و خیزان مسیر زندگی را طـی میکند!
در گوشه ای پناه گرفته! مادرش و یا پدرش - نمیدانم کدامیک- در آسمانِ حیاط قیل و قالی به راه انداخته! نگران فرزند است… به یک باور قدیمی اعتماد میکنم؛ شاید هم احتیاط است که پیشه میکنم! و دست به گنجشکک نمی زنم! قدیمی ها میگفتند اگر دست انسان به جوجه های پرندگان بخورد و بوی آدمیزاد را بردارد دیگر والدین به دنبال آن نخواهند آمد…
نگاه مظلومی دارد…
می لرزد..
ترس برش داشته
از یک مُشت آدمی هراس دارد…
خدای گنجشکک را در همـین حوالی می شود حـس کرد…