هیچ چیز عالم بی حکمت نیست؛ هرچند حکمت ها پیچیده اند؛ اما این مطلبی واضح است! یک دنیا داریم و هزاران علت که صاحب معلول هستند… بله هر چیز حکمتی دارد! حتی نوشتن و یا ننوشتن…
دلیلش را نمیدانم! اینکه در روز شهادتت از رشادت هایت ننوشتم ای فدائی اسلام! و اینکه چرا یاد کردنت حواله داده شد در شب شهادت مادر اطهرت زهرا، که سلام خدا بر او و اهل بیت پاکش! شاید خواست خودت بود! شاید خواست خودش بود! آخر عاشق او بودی! دلداده ی یک بانو، یک معصومه بین ۱۳ معصومِ مرد و یا بهتر است خطاب کنیم جوانمرد! اصلا حیات و مماتت گره خورده با فاطمه و فاطمیه بود…
و حتی خودِ بانو، دلش نزد فرزند پاکی چون تو بود؛ والله والله این را از خاطرات تولدت درآوردم نه از خود! هنوز به دنیا نیامده بودی! یک شب مادرت، شکوه سادات در خواب دیده بود خانه کوچک و محقرشان نورباران شده. در میان نورِ خیره کننده، خانم محترمی را دیده بود. خانم گفته بودند: «من فضه، خدمتکار حضرت زهرا علیهاالسلام هستم؛ از سوی ایشان برای شما هدیه ای آوردم.» بسته را باز کرده بود؛ یک بُرد یمانی بود که روی آن یک خوشه انگور با دانه های درشت و زیبا قرار داشت.
ای سیدحسنی! سید مجتبی! توجه مادرانه ی جده ات زهرای مرضیه را در آنجا دیدم که در خواب، با عتاب به دایه ات خطاب کردند: «تو نباید بچه ما را نگاه داری، زود او را به مادرش برگردان» چرا که برای آرام کردن کریه کودکانه ات، با مشت ضربه کوچکی به پشتت زده بود!
سید طباطبایی! ای که بازوبند فدائی اسلام شدن را در عالم رویا مقتدایت حسین بن علی به دستانت بست! اذانی که در هنگامه شهادت سر دادی، در کنار خون پاکت هدر نرفت… سالهاست صدای الله اکبر مؤذنین بر مناره های شهر طنین انداز است… سالهاست حکومت جمهوری ما رنگ و بوی اسلام به خود گرفته است و به سمت تکامل است…
+ تقدیم به روح سید حسنی، شهید نواب صفوی