دیشب حال جالبی نداشتم؛ رفیق عزیزم سردرد جان کُلا سمت چپ مغزمون رو کُنترات برداشته بود… اما جهاد کردم با وعده قبلی، رفتیم سینما! یعنی واقعا دیشب جانباز راه فرهنگ و هنر بودم!?
چشمانتون روز بد نبینه فیلم هم شد علت مزید، حالمون رو بدتر کرد!
یعنی انقدر سیاه نمایی تابحال یکجا تو یه فیلم ندیده بودم! شوکه شدم انقدر موضوع سیاه و منفی، انقدر فیلم تکنیکی؛ اما کج و ماوج به لحاظ محتوا!!! نوبر بهار بود! تازه متحیرم که انقدر سیمرغ رو برا چی پر پر کردن به پای این فیلم؟!
از قیافه بعضی تماشاگرها هم که در حال خروج بودن میشد فهمید تو مغزشون چی میگذره! جالب اینجاست که فیلم برگزیده تماشاگرها هم شده بود!? این دیگه خیلی وامصیبتا بود! البته خب ذائقه شهرها هم با هم متفاوته!!!
مقایسه کردم با فیلم “لاتاری” که حتی یه سیمرغ هم نگرفته بود تو جشنواره! اما یادمه وقتی “موسی” اون فرد شهوت باز اماراتی رو کشت تمــــام تماشاچی های سالن کف زدن به افتخار غیرتش! اما تو فیلم دیشب، باغیرتای فیلم یه عده معتاد بی کار روانی، که بعضی هاشونم نمیدونستن بچه کی هستن؟! نطفه شون مال کیه، تو چه رحمی رشد کردن!!!
نفسم بند اومد وقتی پسرک نوجوانِ تو فیلم داشت خواهرش رو با روسری خفه میکرد!!! اونهم بخاطر جُرمی که بهش نسبت داده بودن و واقعیت نداشت!
با خودم گفتم یعنی الان نوجوونایی که تو سالن دارن این صحنه رو میبینن چه برداشتی دارن؛ چه تحلیلی میکنن تو ذهنشون؟! اثر کدوم بیشتره؟! مثبت یا منفی؟!
ای وای ای وای… دیگه تا همینجا کافیه… بیشتر از این نمیتونم درباره این فیلم نامه ای که زائیده ی تخیل یه مغز کوچیک زنگ زده است بنویسم و بگم!