به اربعین حسینی که نزدیک تر می شوی میبینی هرکس یک دغدغه دارد؛ یکی قلبش آماده رساندن خون به چشم می شود تا خون ببارد؛ دیگری هم نذری و پخت و احسان دادن، کار هرساله اش است و هرچه دارد طبق طبق با چاشنی اخلاص به عزاداران أبی عبدالله تقدیم می کند… سینه زن ها از مادر سادات مدد می گیرند و غبار دل را دو دستی می تکانند… عده ای دیگر هم دغدغه شان لباس مشکی است! البته دو دسته اند؛ عزاداران مخلصی که ماتم حسین(علیه السلام) مشکی پوششان می کند و در فکر همرنگ شدن با شال پسر فاطمه اند و درمقابل، جماعتی که با لباس و آرایش و لبخند، داغ دل صاحب عزا را شعله ورتر می کنند! عاشورای حسین و لباس نو؟! محرم و صفر و آرایش آنچنان؟! در قدیم الایّام، مردم پای طفلانشان را به احترام دردانه های حسین برهنه می کردند؛ اینک ما مردم آخر زمان را چه شده که به فکر نو کردن کفش پای بچه هایمان در عزای حسین(علیه السلام) هستیم؟! مردم! روز عزای فاطمه(سلام الله علیها) شادی کردن جزا دارد؟!»این که مادر رو بگرداند هستی مان بر باد است!
به اربعین آن به آن نزدیک میشویم و قدم به قدم از محرم دور… اما نه… اربعین چکیده محرم است; نتیجه محرم!
این عاشوراست که دلها را یک دهه که نه یک ماه با حسین بن علی علیه السلام گره زده است; شیدا کرده است و راهی بیابان…
سلام بر اربعین… سلام بر محرم
اربعین چله عرفاست! چله عاشقان آل الله! چله اسیران کرب و بلاست!
قلمو رو برداشت; داخل رنگ قرمز کرد; کشید روی زمینه… خط های ممتدی پدید اومدن… خط های قرمز بودن; خط قرمزهای ما…
اوضاع خوب بود تقریبا! تا اینکه یه دست دیگه اومد! زمخت نبود; معلوم بود از قشر مرفهه! قلمو رو برداشت; کرد تو رنگ آبی; آبی سلطنتی! کشید رو خط های قرمز; خط قرمزها!
ترکیبش شد رنگ بنفش… بنفش خفقان آور!

« با توکّل بر الله… توسّل بر آلُ الله… زیر خیمه ثارالله »
شیطان! ای رجیم! دلت تنگ رحیم نگشته؟! نوای داستان شش هزار سال سجده ات که به پرده گوشم می رسد، چهل ستون قلبم به لرزه می افتد! اَعتَرِفُ که کم می آورم!… با یک “نه"، لبیک های شش هزار ساله ات برباد برود انتهای خُسر است!
شیطان! خودمانیم! دلت برای عرش پر نمی کشد؟! دوری ارباب بی تابت نمی کند؟! یک لحظه خاکی شدن نمی ارزید در مقابل خاطی شدن؟! به واقع دلت برای سجود، لک نمی زند؟!
وقتی بد می شوم و رنگ خاکستری، تمام دنیایم را پر می کند، هیچ چیز برایم به اندازه “لایقنطوی” خدا، آسمان دلم را آبی نمی کند… ابرهای رحمت که به یاری چشمانم می دوند و می بارند، می شوم سبک تر از هرچه باد است… امّا تو چه حسّی داری؟!… حالت از چه جنس است؟!… درک نمی کنمت، باور کن! حتّی ذرّه ای.. .
لعنت الله! می دانم کمر همّت بسته ای و حتّی برای آخرین لحظه عمرم هم دامها گسترده ای تا رحمه الله نشوم! ألَم تَجِدنَا یَتِیمَاً؟!… با ما آخر زمانی ها چون یتیمان معامله می کنی؟!
بدان که ما را صاحبیست؛ هر چند در پس پرده غیبت! بدان که لکلّ فرعونٍ موسی… خدا خودش وعده فرموده “أَنَّ الأَرضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ"… یتیمی ما هم خاتمی دارد؛ بدان که نراهُ قریباً… .
شیطان! تو را به مقدّسات قبل هبوطتت! از جاذبه مهدی فاطمه چطور می گذری؟! یوسفان دهر، لیلای هزار مجنون ما را که دیدند دست ها برایش بریدند… یعقوب اگر مهدی گم می کرد، چشم که سهل است، جان می داد! اگر موسی یدش بیضایی بود، بیاض صبح و رقص خورشید و عشوه ماه، به یک اشارت مهدیست!… ببین… ببین که عیسی، برای شِفا، هر صبح و شام تب دار طبیب می گردد… مرغان خوش نوا طواف داوود می نمودند، درست؛ امّا بدان که داوودها از صوت فارس حجاز در سِمائند!… ابلیس! بدان زمانی که م.ح.م.د متصّل نگاشته شود، منفصل خواهی شد… اگر ندبه هایمان چونان امّ داوود بود، یعقوب وار مست بوی پیراهن یوسفمان می گشتیم… یار نگشتیم که یارمان، دلدارمان، امام انیس و غمخوارمان همچنان در غار غیبت مانده! کاروان اصحاب کجایند که یوسف بخرند به بهای سیصد و سیزده دلیر مردِ عمّار صفتِ میثم خو!!!
کجایند… .

اینا که فاز ایرونی بودن برمیدارن
به جای سلام میگن بگیم درود…
یکی نیست بگه “مرسی” گفتنت رو آدم کجای دلش بزاره!!!
شما اگه خیلی دلت برا مملکتت میتپه و سنگ ایرانی بودنت رو به سینه میزنی جنس ایرانی بگیر استفاده کن; نه اینکه مثل غرب زده ها تمام ارزش و بهاشون رو تو ساعت ها و ادکلن های فرانسوی و برندهای خارجی میدونن رفتار کنی! جالبه اسم بچه تونم که غربی میزارین… این تعصبی که رو ایران از خودتون نشون میدین دروغی بیش نیست! فقط با اسلام مشکل دارین! همین! و السلام…