ای زاده ی پائیز! ای خوش رنگ ترین وجودی که در بین برگ های زرد و خسته ی پائیزی متولد گشتی، و جانی دوباره به زندگانی پدرت دادی… به دنیا آمدی تا سالها بعد به دنیا بیایم… “من” از قِبَلِ “تو” هست گرفتم! ای مـادر!
ای که اسم و مسمیٰ در تو همنوا بود… ای بانوی پاکدامن، بانوعصمت! نوای خوش عفت را چه زیبا در گوشِ جانمان خواندی… و رج به رج، زنانگی را در سرشتمان بافتی…
تمام وجودت در بخشیدن به ما دستی به پیش داشت و ما چقدر خودخواهانه تو را همیشه خواستیم! حتی آن لحظه که از خدا طلب عافیت و سلامتی برایت کردم و عرضه داشتم که هیچگاه نبودت را نبینم، … و اینکه تمنا کردم اگر روزی قرار بر رفتن است، قرعه به نام منِ فرزند باشد تا تویِ مادر!… آن لحظه هم خودخواهی بر عقل و دلم حکم میکرد! چون نیاندیشیدم که داغ فرزند بر والدین گران است و کمرشکن! فقط به فکر دلِ خودم بودم، بی آنکه بدانم! فکر کردم خواستنم عقلانی ست، مِن باب علاقه است!
ببخش بر ما کمی ها و کاستی ها را…
+ تولدت مبارک مادر عزیزم ?