از پیرزنی سالخورده تا کودکی خُردسال!
همه را گِرد خود آورده ای! نوزادی که نمی تواند راه برود و آغوش مادر گهواره ی اوست؛ و پیرزن مُسنی که سرش به زمین نزدیک شده از فرط خمیدگی!
در هیاهوی زائران، از هر دلی زمزمه ای بلند است:
مُرغ دلم راهیِ قُم می شود… در حرم امن تو گُم می شود…
دستان تُهی… دامان شما ای گلِ زهرا…
کسی به رسم ادب به “السلام علیک یا موسی بن جعفر…” زیارتنامه که می رسد چند بار بند را تکرار میکند! زائر زرنگ است! درنگ میکند تا دلی به دست آرد!
بانو! قسم به دستان گره خورده در ضریح شما که میل رهایی ندارند؛ قسم به دل های آکنده از مِهر شما… همانها که پابند شما خاندان موسوی اند! همانها که افتخارشان عنوان “مشهدی” است… همانها که شیفته ی اباالحسن رضوی اند…
بانو! ای مَلِکی که سجاده ی عبادتت بیت النور گشته… ای فداییِ رضا علیه السلام ؛ شهیده ی غریب، علیکِ السلام…