یه بار یه لُره، جوان، خوشتیپ، بامرام، ولایی، خانواده دار، خانواده دوست… همه چیزایی رو که خدا بهش داده بود تو اوج جوانی هدیه کرد داد به خود خدا… حتی بزرگ شدن بچه های سه چهارساله اش رو درک نکرد؛ ده سال فقط نفس کشید! زندگی نکرد… روی تخت… درازکِش… گلوله خورد لب مرز؛ درست وسط پیشونیش! لباس نظامی تنش بود؛ در حین حفاظت از وطنش جان باز شد…
تا
ما
زندگی
کنیم!
راحت زندگی کنیم…
روحش شاد؛ یادش گرامی! شهید سیدنورخدا موسوی
مولا! می بینم که این روزها همه از ضمانت شما در حق آهو سخن می گویند و کمتر کسی حواسش به وفای او و برگشتنش است… اینکه شما را خجل نکرد و ریشی را که گرو گذاردید برباد نداد !
شما ضمانت می کنید و در مقابلِ مُشت مُشت قنوت مان ، قواره قواره حواله حاجت روایی به دستمان می رسد؛ امّا گاهی اوقات یادمان می رود که سند ثامن الایمه ایتان را در عرش گرو گذارده اید و از آن طرف می رویم حاجی حاجی مکّه ! ، راستش میزان وفای برخی آدمیزادگان را باید از سازنده شان پرس و جو کرد … خدا ما را خوب شناخته است که در کلامش َمثَل کشتی نشینان و طوفان و دعا و ناله و بی خیالی و آرامش بعد طوفان را آورده است ! . اگر یک پَر از وفای کبوترهایت در ما بود که دیگر سر سفره ات دانه برنمی چیدیم و تخم طلا را برای همسایه نمی گذاردیم ! هرچند که شما آراسته به صفات الهی هستید ، همان خدایی که غنی است و حمید ، و ما فقیرانی هستیم که زمین داشته هایمان کویریست و آسمانمان بی مائده و محتاج به دعای باران شما .
کاش برایمان معرفتی طلب کنید که تنها وقتی هشتمان گرو نُهمان شد نگوییم : السلام علیک یا غریب الغربا ! ؛ از این دست کاش ها بسیار است ، چرا که زیارت با معرفت کم است مولا … کاش مِن بعد ، عروسی هایمان هم ، علوی و رضوی می شدند و شیطان کلاه شرعی سرمان نمی گذاشت و نمی گفتیم : عیب ندارد یک شب است … آهنگِ خالیست ! و سر آخر ، از آنطرفِ پردهِ کُلفتِ غفلت ، یادمان میرفت هنرمندی بعضی ها را که با آهنگ خالی هم می توانند مجلس را گرم کنند … کاش مجالسمان ” ورود برای عموم آزاد ” می گشت ؛ حتّی برای آنهایی که چند سالیست پا در مجالس خویشانشان نگذارده اند … حتّی خواهر … حتّی برادر ، چرا که شنیده بودند حرام بودن اختلاط زن و مرد را … چون می دانستند حُرمت غنا و آوازه خوانی را… .
البتّه مولاجان ، شیعیانی هم هستند که دلشان در گرو فرزند غریبتان مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است ، انار صبح جمعه شان قضا نمی شود تا چه رسد به ندبه شان … نه ، آنقدر بی معرفت نیستند که تازه سر ظهر ضجه بزنند : أین الحسن و أین الحسین(علیهم السلام)… ، امّا با همه این اوصاف باز نباید از دست شرّ شیطان غافل شد که در طرفه العینی غفلت ، مؤمن را تنزّل می دهد به مسلم ، و مسلم را می کند منافق و کافر ! ، آری با وضو بودن از دم گهواره نیکوست ؛ امّا باید دید دم گور ، ربّ و کتاب و اماممان کیست ! .
بگذریم از این حرف ها تا نگویند دائم الاعتراضند! اجازه دهید کمی از بی ابری آسمان دل برخی زائران با صفایتان بگویم که درد دلهایشان هم شنیدنیست : یکی می گوید : سلام آقا جان ، امروز حال شما خوب است ! ؛ آن یکی با زبان آذری عرضه می دارد : یا امام رضا من دردی کشیده ام که شما نکشیده ای ؛ اگر هم بگویی ( العیاذبالله) دروغ است ، یا امام رضا من مستأجری کشیده ام و شما نکشیده ای ! ؛ کناری اش به نظر ، حاجتش خیلی سنگین است ! طوری که به ضریح چسبیده و کنج آن را حق کسی نمی داند جز خودش ؛ آن یکی هم جوان است ؛ از آن دم بختی ها ، از همان هایی که خسته شده اند از بس مورد تفقد و عنایت پیرزن های در و همسایه قرار گرفته اند که : ” الهی عروس بشی مادر ، خدا بهت پسر بده ! ” ؛ آخری پسربچه 5 - 6 ساله ای است که به محض دیدن ضریحتان ایستاده و با صداقت تمام دنبال شما می گردد ، می گوید : ” پس امام رضا کجاست ؟! ” … سر آخر هم سفارش عمه اش را که التماس دعای عاقبت بخیری از او کرده بود به شما عرضه می کند که : ” یا امام رضا ! دعا کن عمه فاطی آدم بشه ! ” … .
ای کاش و حسرت آخرم مولاجان : کاش صداقت بچه گی هایمان با بزرگ تر شدنمان اینقدر کوچک نمی شد … مولا ، ای کاش ! … .
تمـام اسپنـدهـای عالم خواسـتند دود شوند برایـت…
قرآن بـرایت “و أن یکاد” میخواند…
جبرئیل به رویـت معوذتین می دمید ای امین!
امـا “تـو"همچنان میل شهـادت داشتی…
“ماه صفر” صدها صلوات نذرت کرده بود؛ برای شِفایت؛ برای آرامش دلِ زهرایت…
امـا
تـو
همچنـان
میـل
شهـادت
داشتـی…
السلام علیک یا رسول الله…
دوست دارم از صدای نقاره خونه شروع کنم… وقتی تو صحن اسماعیل طلا ثانیه به ثانیه با خادمای نقاره زن، دلم از پله ها بالا میومد و پر میکشید برای شنیدن نقاره “علی موسی الرضا"… کار هر روزم بود؛ اصلا دم طلوع آفتاب و دم غروبی اگر نمیرسیدم به زیباترین سمفونی دنیا خمار بودم! انگار آداب زیارت رو هنوز کامل به جا نیاورده بودم!
سرهای زیادی تو صحن انقلاب به سمت برج ساعت، بالا گرفته شده بود؛ چشم های زیادی منتظر بودن با اولین دم خدام تو نقاره ها از شوق ببارند! خیلی ها گوشی به دست میخواستند موقع نواختن نقاره ها به عزیزانشون زنگ بزنن و مشهدی شون بکنن! خلاصه صفایی داره برا خودش که نگو…
کمی برگردیم عقب تر؛ به صحن الغدیر؛ همونجایی که قبل نماز صبح درهاش بازه به روی زائرینی که در تمنای یک پرِ گُل برگ بالای ضریح حضرت ان! اینجا تمام رنگ های ملایم و دوست داشتنی تو فضا پخش شدن… احساس میکنی ملائکه هم قرعه میندازن تا خادم عرشی این خطه حرم بشن! روضه هاش انگار وصل به آسمون!
بعد از نماز صبح چند دور که تو صحن و سرا بزنی و قدم برداری برای زیارت، میرسی به مراسم تعویض گلدسته های ضریح! خادمها با احترام و تواضع خاصی دسته گل های دنیایی رو میریزن به پای ضریح آقایی که غرق در گل های بهشتیه! تمام دسته گل های عالم به فدای ریاحین و میوه های دل پیغمبرمان!
خوب که نگاه کنی تو رگبرگ های گل ها غرور و شعف خاصی میبینی؛ گل از گلشون شکفته انگار! افتخار میکنن که تقدیم مهربان ترین رئوف دنیا شدن!
فقط صدای روضه جاروزن ها تو صحن آزادیه که کمک میکنه دل بکنی از این مراسم باشکوه و قدم برداری به سمت درهای خروج!
خادمها جارو به دست با لباس مخصوص، ردیف ایستادن و دارن عرض ارادت میکنن به مولا و سرور خودشون.. مردم اطرافشون ایستادن و با چشم های پر اشک و گلوی بغض کرده گاهی به گنبد نگاه میکنن و گاهی به خادمین حضرت! بعضی زنها دست میبرن تا تکه ای از جارویی که آغشته به ذرات مقدس حرم و بارگاه ثامنی هست تبرکاً بردارند…
حتی “ذره ای” از این احساسات وصف شدنی نیستن… حتی بنام ترین قلم زن های عالم قادر به نوشتن ” عین” حال زائر نیستن!
فقط “خودش” می داند و “او” !